افسرده‌تر از خاکم و دلتنگ تر از باد

افسرده‌تر از خاکم و دلتنگ تر از باد
چون خستگیِ روز در آدینهٔ مرداد

تلفیق شب و شعله و سرخیِ شفق بود
چیزی که مرا باز به میخانه فرستاد

باران، تو که منظومهٔ دلتنگیِ ابری
پاسخ بده این حادثه از روی چه رخ داد


آن حس که تو را نَم‌نَمَک از ابر جدا کرد
تفسیر سکوت است، و یا معنی فریاد

دلبستهٔ آلودگیِ خود به جهان است
قلبی که شکست و به سر عقل نیفتاد

مرگ عارضه‌ای در پیِ ناکامیِ عشق است
ای بیخبران خرده نگیرید به فرهاد

مریم جلالوند

ای مرگ پذیرای تو هستم چو بیایی

ای مرگ پذیرای تو هستم چو بیایی
دلخون به جهان هستم و دلخوش به رهایی

سرسبزی باغ و چمن و گل نکند شاد
آن دل که شکسته است به دستور جدایی

دلتنگی اگر موجب دیدار نباشد
دردی‌ست که درمان نپذیرد به دوائی


در کار دعا طعم اجابت نچشیدم
ای مرگ دگر نیست مرا هیچ دعائی

چون خاطره‌ای سبز در ایّام شکفتن
لیلای بهار آمده با جلوه نمایی

دل وسوسه شد سینه نشد جای قرارش
بیرون زد و بیچاره نشد ساکن جایی

ای دل تو کبوتر نشدی در حرم وصل
پرپر زدنت نیست بجز عقده‌گشایی

با قایق بشکسته به خشکی نرسیدم
وقتی که نشد معجزه از سمت خدائی

نزدیک سه سال است تو را منتظرم من
ای مرگ فقط قول بده زود بیایی

مریم جلالوند

باران بزند تگرگ هم می‌آید

باران بزند تگرگ هم می‌آید
دلشوره سراغ برگ هم می‌آید
ای زنده که با ظلم نفس می‌گیری
تردید نکن که مرگ هم می‌آید


مریم جلالوند

صبح و ظهر و عصر،

صبح و ظهر و عصر،
مغرب و شام
شعر می‌خوانم
سر به سجده می‌گذارم نرم و آرام
با مرورِ شاه‌بیتی،
می‌روم هر آن به معراج،
مذهبم هر چه که باشد
شعر از آن رنگین‌تر است
نه مسلمانم، نه کافر
عاشقم عاشق همین، هر کس که هم‌کیشِ من است
با ندای شوقِ من یا هو زند


مریم جلالوند

انسان کفاره‌ی گناه است

انسان کفاره‌ی گناه است
حاصلِ عریانیِ محض
و لذتِ تنیده بر هوس
حاصلِ لرزشی گذرا
انسان تفکر پوسیده‌ی ادامه‌ی نسل است
تردیدِ میانِ رابطه‌ای لغزنده
و گریز از تلخیِ حال
به راهِ بی‌بازگشتِ آینده
فراموشی راه نجات است
اگرچه هوشم از فواره بالا می‌رود.

مریم جلالوند