دخترک رویش به من، اما دلش جای دگر

دخترک رویش به من، اما دلش جای دگر
حسرت بوسیدنش را کرده ام بر خود حظر
نادی عشقم به فریاد آمد و گفتا به من
گویمت رازی که می دانستی از اول خبر؟
مهر مهرویان فریب روزگار پیری است
سن و سالت را فراموشت شده، آیا مگر؟
گفتمش زیبا رخی، سیمین بدن، مه پیکری
گفت فکرش را مکن، پایان آن: سوز جگر
با خودم گفتم حقیقت گفته او، حاشا چرا؟
عقل بِه باشد در این سودا که می داری پسر

محمد داراب پور