دنیا زیباست اما، چشمان سیه بین بسیار
دنیا محله عاشقیست اما، خیانتکاران بسیار
دنیا پر از مهر و محبت است اما، بی مهر بسیار
دنیا دریای مهربانیست اما، صیادان خوشی بسیار
محمد صدرا اربابی
سهم من از راه انتظار بود
آمدنت را می دیدم با لبخندی بر لب
که تو گفتی کاهی به خود نهیب دیوا نگی میزنم
که تو گفتی زندگی ریاضی است گفتم فقط رادیکالش
گفتی می روم تا دیوانگی نکنم و تو به توا رسیدن دلم را ببینی
ضرب اشکها در تپش قلبم وجودم را تقسیم بر هزاران تو و صفر خودم می کتد و
ببینی صفر به هر توانی برسد باز صفر است
حالا همه من رخصتی تا قلبم از دور هم آرزو کند
زیادی نزدیکی دوری می آورد
این هم نگاهی بود تفسیر نمیکنم
فریبا صادقی
اگر احساس را دیدی ،به او گو
دلش بشکست ،از نامرد بدخو
همان فرد دورویی که نقابی
به چهره داشت با خشم و هیاهو
منوچهربرون
روی صفحهای از شب،
مهرهها را چیدیم:
سیاه و سفید.
دستان او،
برتر از هر خدای پنهانی،
حرکتها را زمزمه میکرد،
و من،
با لجاجتی کودکانه،
پای بازی ماندم.
او اسبهایش را
بر برجهای بیپناه من میتاخت،
و من،
رخهایم را
به کوچههای بیانتها میفرستادم.
ما هر دو میدانستیم
این بازی
سرانجام ندارد،
اما بازی کردیم
هر حرکت،
چون زخمی تازه،
بر روحِ خاموشِ شب افتاد.
ماتم کرد،
من،
با پادشاهی که دیگر جایی برای فرار نداشت،
و او،
با سربازانی که
پای قربانیهایش خشک شده بودند.
هیچکس نبرد را نبرد،
هیچکس برنده نشد.
ما،
هر دو،
در این بازیِ بیپایان
باختیم:
من،
با غروری که در زیر دستانش شکست،
او،
با خدایی که
چون من،
به جادهای بیسرانجام رسیده بود.
ما تنها بودیم،
روی صفحهای سیاه و سفید،
با دستهایی که
از مهرهها خالی بودند
و چشمانی
که دیگر
چیزی نمیدیدند.
کیانوش احمدپور
دل داده ای به یغما ای یار سبزه رویم
ای مهربان بانو بیتو چه زرده رویم
دل داده ام به سودا ای یار مو کمندم
دل را ببر با خود بر آتش است سپندم
دلبر بگیر در بر ای خورشید گرم بندر
جزتو ندیدم هیچ رویی، آینه سکندر
وقتی در کنار است آن یار سبزه رویم
خوش ساعتی ایست،دیدار سبزه رویم
تصویر بی نظیریست موی بلند و بندر
یک چهره جنوبی چشمان شوخ دلبر
رویا جلیل توانا