باد که می آمد بید می رقصید
برگهای زیبایش به هر طرف که می رفت
گویی دلی را نشانه می گرفت
وزش باد زوزه شد اما درخت هنوز می رقصید
گل سرخی طعمه نشانه بود که کم کم بلبلان بر مزار گلبرگهای زیبای گل می گریستند
من تو را نیافتم گویا قطرات اشکم تو را خجالت زده کرده بود من هنوز بوسیدنت را دوست داشتم
فریبا صادقی
آن هنگام که لحظه لحظه کودکی دلفریب و زیبا می شوی
تکه تکه وجودت آرام جان می شود و قد می کشی و بازهم آرامگاه قلبی می شوی تا بگویی زندکی زیباست ای زیباپسند و می روی تا به اوج برسی
سنگ
ندانم کاریها تو را ذره ذره می بلعد و امیدها ته می کشد لاله های دلت پرپر
میشود زیبایی گل سرخ و نرگس و نسترن دست دخترک گل فروش دلت را می آزارد و
دیگر شادی و شادمانی تا رسیدن به خاک برای پرواز از دنیا تا آنجا که هیچ کس
را یارای بازگردانت نیست و چه راحت سخت می شود تمام بودن های دیروز
خدایا فرصتی تا بگویم خدا نگهدار
فریبا صادقی
دوباره نو می شود روزها
دوباره سکوت فصلی تازه ِآغاز می کند
دوباره شمع دنبال هیاهوی دل رفیقش میگردد
دوباره عکس دل روی قاب پنجره می نشیند و نامت حک میشود
دیگر گلهای باغچه خجالت نمی کشند
افتخار حضورت را به من ببخش
راستی تو متهم نبودی
یادت هست
وقتی حول حالنا گفته شد
تو آرام گفتی الی احسن الحال
فریبا صادقی
واژه هایی آفریدم برای تو
واژه هایی که نگاه مهربان تو در آن خزیده است
آن روز گفتی واژه ها از خدا تا خدایند و من بنده ای ناماندگارم
نگاهم را به تصویر بکش که از تو پر بگیرد
شمع باشد و بسوزد
پروانه باشد و بسوزاندم
گل باشد و به این عشق آهسته و با خجالت نگاه کند
واژه ها همین که نو می شود کمرنگ می شود نگاه مان را واژه کن تا زمین و زمان ما را به خاطر بسپارد
فریبا صادقی
عشق را انتهایی نیست
عشق پاسخی کوتاه است
در فراسوی پرواز پروانه می داندمی سوزد اما میگردد
همانجا که کبوتر نا آرام جفتش را در قفس همسایه رام می بیند
همانجا.که بلبل مویه می کند و گل از فرط خجالت سر بر آستان زمین می ساید
عشق را پای یک پنجره در نگاهی اشک آلود می توان دید
همانجا که تا وصال یک قدم فاصله است
یک لحظه تا خداحافظی زمان
فریبا صادقی