وقتی خدا دل آفرید نازک تر از گل آفرید
تمام عشق جمع شد در آن
شد یک گل زیبا و بعد روحش دمید و کفت
هر خوبی گلبرگ می شود
گلبرگها جمع می شود
صاحب خداوند می شود
روح زیبای خدا در آن چه جایی می شود
بدی نکن تا نشکند صاحب نازنین آن
خوبی مگر بد می شود گلهاکه پرپر می شود
رنگ رخت بد می شود
عاشق بمان بر عالمی
کز عالمی جانی شود
بر تو چه آسان می شود
راه گذار از هر رهی
فریبا صادقی
گفتمت دیدی دلم
تنهایی و ترس و بی کسی
تو بگفتی یار هست
تو نیستی با دیگر کسی
همه را دادی به باد
بهانه ات رسم وفا
آنچه را گم کرده اند امروز
شد برایت رسم وفاداری
خنده ای کردم که من ره گم نکردم
یا که نیستم صاحبت
یا تو برفتی با کسی
فریبا صادقی
هر چه که گفتی
با دلم از حس پنهانت بگو
با من از دیوار کوتاه دل باغت بگو
من ندارم چاره ای
دست دلم کوتاه شده.
هر چقدر چنگ می زنم دستی نمی یابم عزیز.
این نگه کن هر چه گویم عاشقم از تو دلم دورتر شده
فریبا صادقی
من سکوت کردم
دلم لرزید
آرزوهایم بارید
و دیگر من نبودم
دنبال هر تیکه از خودم
گشتم
اشارتی به گذر عمر کردن
گذر عمر....
دلم دیگر نلرزید
چشمانم بارید
نام تو را نوشته بودم
کم رنگ شدی
از دلم نرفتی
سبز شدی
رسم دنیا رو عوض کردم
از دلم نرفت
حتی اگر دیگر ندیدمش
فریبا صادقی
کاش باور می کردی بودم و نبودی
دیدم و ندیدی
گریستم و خندیدی
تصمیم به رفتن گرفتم
در لبه زندگی و مرگ بود
زندگی را بدرود گفتم
آخرین نگاهم لبخند تلخت بود
کاش باور می کردی زندگی حس بهتری بود
فریبا صادقی