مرا ببین که در روحم

مرا ببین که در روحم
رودی جاریست که می گویند رودی از شکفتن است
شاید راست باشد
صدای رعد که می آید
آرزو می کنم دستانت را درازکنی
تا از شاخه بازوانم
گلی بچینی


فریبا صادقی

مرا گم کن

مرا گم کن
مثل همان دفتر خاطرات
یادت هست
برگی را برای یادگار به صفحه هایش سپردی
به گمانم دفتر از تو بهتر بود برگ را گم نکرد
شنیدم شاخه درخت به پنجره اتاق سرک کشیده بود
چرا همه به ما ثابت کردند که بهترند
مگر ما اشرف مخلوقات نبودیم
وای بر دنیای ما که گویند صدا در زمین ماندگار می شود
ولی ما نگاه هم دیگر را مثل روز اول نخواهیم داشت
دوستت دارم رخت عذا به تن کرده و دنبال دلمان میگردد
بیچاره دل ما
که عشق را معنی نکرد


فریبا صادقی

پاییز رسید

پاییز رسید
غروب های غمناکش هنوز باقیست
دل عاشق تنهایی را دوست ندارد
اما خورشید همایش تنهایی را برگزار کرده
گویا باید بر دیوار تنهاییت بنویسی من عاشقم
آسمان ببار تا اشکهایم همراهی کند

بلکه یادم برود یارم بهار رفته

فریبا صادقی

آسمان را نگاه می کنم

آسمان را نگاه می کنم
تو در آنی
و لبخند شیرینت
گواه زندگیست
و نگاه مهربانت
حکم عاشقانه زیستن
نگو رویاست آنکه می گویم
من تو را درهرگز طی نکردم
من تو را جستجو کردم

فریبا صادقی