اگر احساس را دیدی ،به او گو
دلش بشکست ،از نامرد بدخو
همان فرد دورویی که نقابی
به چهره داشت با خشم و هیاهو
منوچهربرون
من از اندوه باران می نویسم
من از اشک زمستان می نویسم
من از این کوه تنهای پراز حرف
که رفته رو به پایان می نویسم
منوچهربرون
درکشور عاشقی قدم زد دل من
از مهر و وفا همیشه دم زد دل من
دنبال مراد خویش هرجا سر زد
بیچاره چقدر حرف کم زد دل من
My heart walked in the country of love
My heart was always full of love and loyalty
He went everywhere after his purposePoor thing how little my heart spoke
منوچهربرون