نشود فاش کنم درد نهان
نشود آه کشم آه و فغان
نشود از تو گله کرد خدا
نشود صبر بر این درد چرا
نشود گریه کنم از غم دل
نشود زار زنم از ته دل
نشود مُرد از این بار گران
نشود مُرد از این درد گران
نشود مرگ دربر گیرد مرا
نشود که خدا گیرد جان مرا
نشود گریزم از خنجر زبان
نشود که آورم حرف به زبان
نشود نشود هیچ بهتر نشود
نشود تا نمیرم درد کمتر نشود
نشود هیچ ماری، خوش ذات
نشود با محبت، بد خوش ذات
نشود مار و عقرب تعلیم داد
نشود ذات بدان را تغییر داد
نشود هیچ زمان خر سلطان
نشود خیر، عاقبتْ ذاتِ بدان
نشود به هرکسی گفت خواهر
نشود گفت به هر زنی هم مادر
نشود به هرنرینه ای برادر گفتن
نشود به هر سپید سری پدر گفتن
نشود نشود بهتر هر کسی بد شد
نشود فاش کنم این هم خاک شد
رویا جلیل توانا
دل داده ای به یغما ای یار سبزه رویم
ای مهربان بانو بیتو چه زرده رویم
دل داده ام به سودا ای یار مو کمندم
دل را ببر با خود بر آتش است سپندم
دلبر بگیر در بر ای خورشید گرم بندر
جزتو ندیدم هیچ رویی، آینه سکندر
وقتی در کنار است آن یار سبزه رویم
خوش ساعتی ایست،دیدار سبزه رویم
تصویر بی نظیریست موی بلند و بندر
یک چهره جنوبی چشمان شوخ دلبر
رویا جلیل توانا
شرح این قصه چگونه باز گویم تو را
من ندانم کیستم و از یاد بردم تو را
خسته ام از خویش و هم خوی غمم
خوگرفتم به تنهایی و نمیبینم تو را
مهر و عشق را باور نکردند جانان ما
خوف ندارم نپذیرم مهر و وفای تو را
چه کنم جان و دلم سوخت به غم
این دل شده رسوا که صدا کرد تو را
رؤیا مُرد تو برو زخم زبان کشت مرا
قلب من دیگر نمیخواهد تو را
من به مرگ دل خود آگاهم خدا
بریده از همه خلق میخوانم تو را
رویا جلیل توانا
سرما به استخوان های من نیز رخنه کرد
آتش بزن مرا قهوه، که غم باز فتنه کرد کرد
ول کن جهان را که تلخ می داندتورا قهوه
این غم که میکشم مرا به قهوه تشنه کرد
سرما به من اثر نداشت، سوز از غمی رسید
خواب هم چنان عمیق، انگار قهوه اثر؟نه نکرد
دفتر شعر من قلم به دستمو قهوه در استکان
شعری به تلخیت،فریاد میکند، قهوه اثر؟نه نکرد
رویا جلیل توانا