خروسی با وقار و با صلابت

خروسی با وقار و با صلابت
به سر تاجی مرصع از وجاهت

کنار بوستانی سبز و پرگل
معطر از شمیم یاس و سنبل

به همراه عیال با نجابت
که می‌کرد از عفاف او حکایت

مصون از چشم ناپاک اراذل
که از ستر و حجابش گشته حاصل

قدم می‌زد خرامان و سبک بار
به دور از های و هوی شهر و بازار

در این اثنٰی خروسی لاابالی
که ذهنش بود از اندیشه خالی

جوان غافلی دور از تعهد
به ارزش‌های والا بی‌ تقید

برون آمد بزک کرده ز لانه
غریق زیورآلات زنانه

به نزدش مرغکی غافل‌تر از او
رها از هر مرام و مسلک و خو

لباس تنگ و نازک کرده بر تن
به دست باد داده موی خرمن

تمام تار و پود او نمایان
ز پشت پوشش کوتاه چسبان

ز جا کنده به بالا برده ابرو
پریشان کرده دلها را چو گیسو

سراپای وجودش عشوه و ناز
به او مشتاق مردان هوسباز

قدم میزد کنارش مردک لوس
بدون درکی از مفهوم ناموس

خروسی درخور نقد و نکوهش
از او خون خردمندان به جوشش

خروس باحیا یک دم برآشفت
خدا لعنت به مرد بی‌ حیا گفت

جلو رفت و گرفت او را در آغوش
به نرمی گفت چیزی بر در گوش

تذکر داد با بوسه به رویش
که باشد فکر مرغ و آبرویش

علی اکبر نشوه

روستایی زاده ام حب وطن می کشدم

روستایی زاده ام حب وطن می کشدم
آخر آن زلف و سر و رو و دهن می کشدم

چشمۀ عطر و گلاب تو اگر خشک شود
فاضلاب و خزه و خار و لجن می کشدم

راه راست گل و گلزار اگر سد بشود
عشق در مقصد هفتاد و دو تن می کشدم

قایق مهر و صفا گر که ساحل نرسد
حرص بی حد و زیادی به کفن می کشدم

عشق اگر در دل ما منجی عالم نشود
واحدی که بشود عین دو تن می کشدم


محمد مرادی

ای کاش بیایی و ببینی به نهانی

باید که به پایان ببرم دردسرم را
جایی برسانم سرِ در به درم را

جز خاک ولی جای ندارم به رهیدن
جز خاک کسی نیز نگیرد خبرم را

عمری غمِ ایام نوشتم که نخواندند
دیگر به چه ارزد که بخوانند اثرم را

بی پولی و پیری که در این دهر هنر نیست
بگذار نفهمند حریفان هنرم را

صد چاک و ترک خورده تنِ کوهِ غرورم
از نوکِ نگاهم تو بخوان مختصرم را

ای کاش بیایی و ببینی به نهانی
در چنگِ فلک ریختنِ بال و پرم را

شاهینِ قضا بودم و هنگامه ی طوفان
دستِ قَدَر افکند به دامی گذرم را

فکرم همه این بود که ایستاده بمیرم
ایستاده به انجام رسانم سفرم را

آرش آزرم

نسیم پاییز سبز می وزد

نسیم پاییز سبز می وزد
زیبایی ترنم خیسی چهره ها
رونق چترهای بسته
نقاب زرد بر دلهای سبز
چرا ارغوانی شدن کوچه های عاشقی ؟
چرا باریدن برگهای عزیزتر از جان درختان ؟
باور دارم پاییز ، سبز است
رقص احساس دلها
تر شدن پنهانی چشمان ، در زیر باران
چرا خش خش برگهای زرد خزان
در زیر پا ؟
آهنگ نواختن شور زندگی
لبخند قلم در جستجوی
قصه های هزار و یک شب
مستی و شیدایی سه تار پیر میکده
دستار بر پا زدن
هزار دف دختران
همه ندای سبز شدن جانها در پاییز است
خزان غزل‌های سروده شده عاشقانه
رنگین کمان نگاه‌های خیره شده
در غروب سرد
تبلور نشاط و شادی
در زمان بارش ستاره های آسمان
در قالب قطرات باران
مستانه شو
جاودانه شو
در واپسین لحظات
سرازیر شدن باران
بر روی گونه‌های
معشوق منتظر

حسین رسومی