دمسازِ من ، در دشتِ اندوهم ،تو آن پروانه ای
گویم که غم شد آشِنا، گویند تو دیوانه ای
آتش، اگر تخریب کرد این جانِ بی بنیاد را
دل، خوب میداند چراغِ روشنیِ خانه ای
محراب علیدوست
ساعتها متوقف شدن
زمان نمی گذرد
دنیابه پایان رسیده
ومن درفراسوی آسمانها
بدنبال تومی گردم
سید حسن نبی پور
زنگهابرای
دوست داشتنت به صدادرآمده
وپرنده های عاشق
درآسمان احساس
تانگو می رقصند
ومن از سرکشیدن جام لبایت
دربهشت آغوشت
مست این دوستداشتن می شوم
سید حسن نبی پور
در دفتر بی روح و خس کنج اتاق
کلماتی است...
که از عشق دلت لبریز است
دور ماندن ز برش بی رحمی است
تو که بی رحم نبودی جانا
تو که بی درک نبودی جانا
دفترم را خط به خط خوانی اگر
نیست در تار و نخش جز غم تو
گر بودنِ با من کَمَکی بر غمت افزون بکند
دفتر و کاغذ و شادی
غم و اندوه و فغان
کل ایران و جهان و فلک و هفت آسمان
این من تنها و بی کس،
خسته و عاجز ز راه
به فدای تو و موهایت و چشمان سیاهت جانا
مهدی مزرعه