تو خورشید توسی انیس النفوس
تو در گاه هر رانده ی خسته ای
تو شوقی تو بارانی، ابر، ساحلی
تو یاری گر هر که ره بسته ای
شده آرزویم که رخصت دهی
بیایم به مشهد به صحن و سرات
بگویم دلم لک زده واسه ی کربلا
بگویی اجابت شده این برات
چقدر خسته ام از همه عالم و
چقدر این دلم زخم و تنها شده
به یک گوشه از صحن تو. راضیم
همان گوشه که کل دنیا شده!
پر از غصه هایی شدم که فقط
شود با تو گویم، دلم تنگ شد
تمام زمین با همه وسعتش
برایم فقط کوچه ای تنگ شد
نگاهی کن و بر منم عرضه دار
که باران لطف تو بی انتهاست
کلید همان قفل این غصه ها
دلم گفته آقا که پیش شماست
شکوفه دهقان
باز برگرد و بیا بی سرو سامانم کن
واله و درد به در هرچه خیابانم کن
تو که صد آینه تصویر تماشا داری
غرق زیبایی خورشید درخشانم کن
مثل یک برگ خزانیکه فرو می افتد
بعد هر حادثه بازیچه طوفانم کن
شاید این باره به دریا برسانی ما را
چشمه در چشمه پر از نغمه بارانم کن
در افق های پر از آبی اقیانوست
قطره ای بر سر امواج پریشانم کن
لحظه های خوشمان را به تماشا بگذار
محو آرامش مزگان غزلخوانم کن
من لب تشنه تر از خاک کویرستان را
همدم ساحل بارانی گیلانم کن
شانه بر شانه شبهای مه آلود بزن
سر همراهی یک خاطره مهمانم کن
تو همانیکه غمت را به دلم جا کردی
چاره صفحه تقویم زمستانم کن
علی معصومی
زندگی روز و شبی تکراریست
که به اجبار به آن درگیریم
روزها را به تکاپو و تلاشیم و به شب،
همه در بند دوصد چون و چرا زنجیریم
گرچه شب سیتَره اش نور زِ ما میگیرد
گرچه با رفتن خورشید به خواب،
خیلِ افکار،خیالِ خوش و خواب از همگان میگیرد
گرچه شب تاریک است،
ما به پایانِ سیاهی همه ایمان داریم
غصه ها رفتنی اند،عمرِ شب کوتاه است
پسِ تاریک ترین لحظه ی شب
نورِ زیبای سحر در راه است
ما به امید رهایی همه ایمان داریم...
احسان زنگنه
چرا هیچکس نمی دونه
که حال من دگرگونه
خودم اینجام اما
حواسم پرت، پیش اونه
چراغ سبز رویام و یکی انگار دزدیده
که خاموشی دنیام و هنوز هیچکس نفهمیده
تورا با من می شناسن تمام کافه های شهر
چرا چند روزه حالت را کسی از من نپرسیده
میشد با تو به رویاها قدم زد
کنار اسم من اسمت را قلم زد
چی شد اون همه احساسی که داشتیم
کی اومد خواب مخمل را به هم زد
من و آواره می خواد بی تو دنیا
صدا کن اسمم واز کنج رویا
همین لحظه،همین ساعت توبرگرد
نزار غروب کنم با طلوع فردا
سیدرضابنایی