گر چه ندارمش در آغوش و وسعت نگاه
لیکن در قفا با اضطراب نگاهبان من است
سالها بر من گذشته ودر جمع خویش غریب
نشسته در قاب پنجره سایه اش سایبان من است
دستی که پاک می کرد اشک های حسرتم
همزاد خاک سرد و همیشه مهمان من است
آهی گمان مبر که رهایت می کند به خود
می بینمش از پس زمان پاسبان من است
عبدالمجید پرهیز کار
مرا آزردی، اما من سرت را شانه کردم
غمت را خشت خشتی از درِ کاشانه کردم
به تو گفتم که باز خواهی گشت روزی
بوی آغوش تو را مُشکی از این افسانه کردم
سوز پاییز دگر آتش این دوری نیست
تار زلف مشکی ات را هیزم این خانه کردم
تو بلند پرواز و یادآور ز سیمرغ شکاری
من کبوتر چاهی خسته،پرت را لانه کردم
تو درختی سرو قامت،پرشکوفه،نوبهاری
من چه خوش باور تمنایی از این بیگانه کردم
چشم تو دامی به عمق سوگواران داشت لکن
من چرا جان کمینم را پی این دانه کردم
تیرباران غمت سهراب را از من گرفت
در نبودت سایه ات را رستمی جانانه کردم
گفته بودی به جهنم،دگر هم شعر مگو
تو مرا آزردی اما من سرت را شانه کردم
بنیامین طغرایی
بانگِ زارت همچو سنگی شیشه دل را شکست
عاجِ فیلِ هندوان خُرد و بکرد آگاه، مست
ساحلی در انتظارِ حال تو افتان و خیز
سر به زیری، موجِ دریا تاخته، بی پا و دست
محراب علیدوست
بگذار که عشق پیرمان کنددر کنار هم
پاتیل ومست ونشئه باشیم نه خمار هم
ما را رقیبان دون صفت ببینند به وقت معاشقه
آن لحظه ای که بوسه بچینیم ز بوسه زار هم
ای دردآشنا که دردت بُوَد به جان دل
آستین فشان شبی تا شویم گرفتار هم
دُر و گوهرچو جاری شود ز آتشفشان لب
آنگه شویم محو ومات ِ شنیدارهم
گازی به سیب حوا زدی و هوایی شدی
ورنه که کفتر جلدبودیم و هوادار هم
شمع رخت مطوف ِ پروانه ی دلم
غنچه زلعل لب گشا تا شویم بهار هم
این یکه مشتری منم درآسمان طالع تو
پرده زماه رخ فکن تا شویم خریدار هم
شب دلدادگان غریب ست ویلدایی
پاشویه ای نشد ز تب عشق وما دچار هم
گربند ناف احساس ما بریده تقدیر بنام عشق
نه شاهد این عشق پا به ماهیم ونه وفادار هم
وقت ساختن سوختیم به پای عشق هم
بازنده ی قمارعشقیم و طلبکار هم
چون ما زدیم رنگ بیهودگی به بوم دل
جای پل وپنجره ساختیم دیوار هم
کوچ آفتاب نظاره نکردیم زشرق کوچه ی دلمان
ما شب نشین چله ی غمیم وغبار هم
برفی سپید به بام سرمان نشسته بعد از این
بگذار که عشق پیرمان کند در کنارهم
تا رُز و رازقی بچینیم هر سپیده دمان
یاپر کنیم کوله بار بوسه ز لاله زارهم
رضافرازمند
من دلم یک قرار طولانی
در هوای مِلوی بارانی
بدون واسطه یا پادرمیانی
جایی شبیه میدان نقش جهانی
یا جایی مشرف به شهر بارانی
قشنگ، چون خواجوی کرمانی
با تم ناب خسروی آواز ایرانی
یا صدای الهه ی ناز بنانی
که تو هم زیر لب کنی همخوانی
آزاد باشیم چون کودک دبستانی
تو مرا ببوسی از سر شیطانی
دست من را بگیری با آرامی
وقت پایین آمدن از پله لیز بارانی
دلم همچنین قرار پر هیجانی
می خواهد با تو که خودِ جانی
بی خیال باران و شهر شلوغ بارانی
چای قندپهلو زیر ایوان نورانی
ترجیح من هست بر هر قرار طولانی
برسان خودت را بدون نافرمانی
تا نیفتاده از دهان چای ناب ایرانی
بهاره هفت شایجانی