دوستت دارم، به وقتِ شامگاهان بیشتر

دوستت دارم، به وقتِ شامگاهان بیشتر
اُنسِ ما را عاشقی منزل، ز ایمان بیشتر

لاله زارِ عهدمان را اشک، آبِ زندگیست
ای شقایق، سرخوشم، از خاکِ گلدان بیشتر


محراب علیدوست

اندک اندک می‌رسد فصلِ خزان

اندک اندک می‌رسد فصلِ خزان
ذره ذره زرد می‌گردد خیزران

رنگ رنگِ گل‌هایِ درختِ ارغوان
پر پر شده ریزند به پایِ این جهان

آهسته آهسته می‌رود آهو دوان
نرم نرمان می‌پرد مرغی میان آسمان

نم نم خورَد باران به سقف کهکشان
شر شر چکد آب زِ آبشارانِ نهان

آرام آرام طی می‌شود عمرِ گران
ریز ریز می‌گردد خاطرات طیِ زمان

پچ پچ کنان نجوا کنند در گوشمان
گر کنی غفلت سودها پَرَد مانَد زیان


آرش معتمدی

وقتی توغمگینی واو

وقتی توغمگینی واو
دوست ندارد غمگین باشی
وقتی توخطامی کنی و او
تورابه راحتی می بخشد
وقتی توشادی و او
خوشحال ازشادی تو
همین
همین ها یعنی
او تورادوست دارد


مولودسادات عمارتی

بی تو ماتم کده ام طاقت فردا ندارم.....

بی تو ماتم کده ام طاقت فردا ندارم.....
هفته هم می گذرد بیم ز فردا ندارم.....
ذوق که کور شد رمقی نیست دگر.....
چشم بر همه بستم میل به فردا ندارم.....
عطشت باعرقِ شَرم ز خودم سیراب شد.....
امشبم سخت گذر شد کاربه فردا ندارم.....
قلب مثل شیشه ترک خورد امانت دارم.....
از غمم تو هم حذر کن تب فردا ندارم.....


رضارضائی