عجب صبری خدا دارد
اگر روزی برون افتد ز اسرار نهان ما
چه آتشها شود برپا، چه افسونها شود پیدا
یکی گرید به بیداری، یکی خندد به بیخوابی
یکی از دستِ خود سازد، یکی از بختِ خود فریاد
چه آرامان شود طوفان، چه طوفانها شود خاموش
چه صادقها شود مکار، چه مکاران شود معصوم
چه بالاها شود پایین، چه پایینها رود بالا
چه زنجیرها که بشکسته چه محکم میشود بندها
عجب صبری خدا دارد، که از رازش نمیگوید
چه خواهد شد اگر روزی زماها پرده بردارد؟
میلاد درویشیان
من از دیار ی رفته یغما می نویسم
از مردمی پاک و شکیبا می نویسم
از ملتی بیگانه در کاشانه ی خویش
آواره در طوفان صحرا می نویسم
ویرانی و کشتار و بیداد و شرارت
در غزه و لبنان و صنعا می نویسم
شد مدرسه ، ویرانه روی دانش آموز
از هر جنایت پیشه ، انشا می نویسم
آه و فغان از وسعت کودک کشی ها
باز از عروسک های تنها می نویسم
از بی گناهانی که مانده زیر آوار
تا رویش فریاد پویا می نویسم
از دشمنی در مانده در آن سوی دیوار
تا خیرش نسلی شکوفا می نویسم
در سرزمین خون و ایثار و حماسه
از نسل کشی ها ، بی محابا می نویسم
از اتحاد و قدرت یک نسل بیدار
تا خواب دولت های رسوا می نویسم
خون شهیدان ضامن صبح سپید است
از تابش فردای زیبا می نویسم
ناصر مهرابی
نرگس چشم خمارش وه چه غوغا می کند
این دل دیوانه را مجذوب وشیدا می کند
در جواب انتظارم ، هر چه گوید راضیم
با من شوریده دل امروز وفردا می کند
رنگ لبهای درشت و گونه های سرخ او
عاشق دلداده را بد جور رسوا می کند
در کنار او همه اوقات زیبا می شود
بودن با او شب ما را چه یلدا می کند
این همه دلدادگی ودلبری از سوی او
عشق را در روح وجان من هویدا می کند
محبوبه فراشاهی
مزور با مدور فرق دارد ،
که شیطان پوششی صد رنگ دارد
صفا و معرفت میراث مرد است
که نوح هم یک پسر الدنگ دارد
نزول پول بهره بس کثیف است
حرام لقمه خوراکش سنگ دارد
زمان گم می شود فرصت تمام است
که حق با بد صفت ها جنگ دارد
برو توبه کن ای انسان فانی
که تقوا بعد مرگ آهنگ دارد .
قصه جاریست هنوز سخن پند چه سود که دو گوش کر شیطان نتواند که شنود ..
حسین سماواتیان