هبوط کرد

هبوط کرد
سیب ِ اغواگر در دامان ِ باورم

نشخوار کردند
ذهن ِ خسته ام را
موشهای اضطراب

جیغِ بنفش
پا بر گلویم فشرد

بی صدا در خود شکستم
روان نژندی پادتن ندارد


محبوبه فراشاهی

نرگس چشم خمارش وه چه غوغا می کند

نرگس چشم خمارش وه چه غوغا می کند
این دل دیوانه را مجذوب وشیدا می کند

در جواب انتظارم ، هر چه گوید راضیم
با من شوریده دل  امروز وفردا می کند

رنگ لبهای درشت و گونه های سرخ او
عاشق دلداده را بد جور رسوا می کند

در کنار او همه اوقات زیبا می شود
بودن با او شب ما را چه یلدا می کند

این همه دلدادگی ودلبری از سوی او
عشق را در روح وجان من هویدا می کند

محبوبه فراشاهی