گوید ایمانی ندارم به جهان دگر ز آنچه دیدم
بر نماز اعتقادی نیست ز تبلیغاتی که شنیدم
تو گفتی و من شنیدم حرفهایت را بی اعتقاد
من گویم و تو بشنو ز من دلایلم را بی اعتماد
آری عده ای در دنیا خون مردم کنند در شیشه
بمیرند و نباشد از برشان جوابی و بسی بی ریشه
در قبرگذارند وخوانند سرودی و سرِ قبر دسته گلی
نه آخرتی و نه حسابی ونه کتابی گویند چه گلی
خوردند وبردند ودزدیدند نباشد از برشان پرسشی
ستمدیدگان ومظلومان باشندمَترسکی برجورکشی
گر نباشد جهانی دگر ،خوش خوشان ظالمان
گر نباشدحساب وکتابی ،سرفرازی ازبر دزدان
مگر میشود یکی درفرش ویکی درعرش زندگی
یکی ناز ونعمت ویکی رنج وسختی یکی هرزگی
آخرش جملگی باشند در مرگ و میر و دوری
نباشد عدلی بر سوری و عدالتی ازبر صوری
زین عقلی که تو درکار بندی بیجهت کائنات بر کارند
زین عِلمی که بربار بستی بیهوده محصولات در بارند
مگر میشود جهانی زین عظمت با تمام خلایق
از سر بازیچه روز را شب و فصلها بر سلایق
گر مَست باشی وخُل،نشایدسخنی گویی اینقدرچِرت
شاید هم زاعتمادی بیش به خود ،گویی کلامی پِرت
گر تو را زعواملی بر چشم بینی قانع نتوان کرد
از چه روی بر خواندن نمازی ترغیب توان کرد
من و تو ، مخلوقِ خالق یکتاییم در دنیا
نشاید کلامی ،خدا راخوش نیاید تاعُقبا
هر چند ز همکلامی ، بر من ثابت همی گشت
ز جَهلت،بر وجود خالق هم ،اعتقادت برگشت
محمد هادی آبیوَر