مرا آزردی، اما من سرت را شانه کردم

مرا آزردی، اما من سرت را شانه کردم
غمت را خشت خشتی از درِ کاشانه کردم
به تو گفتم که باز خواهی گشت روزی
بوی آغوش تو را مُشکی از این افسانه کردم
سوز پاییز دگر آتش این دوری نیست
تار زلف مشکی ات را هیزم این خانه کردم
تو بلند پرواز و یادآور ز سیمرغ شکاری
من کبوتر چاهی خسته،پرت را لانه کردم
تو درختی سرو قامت،پرشکوفه،نوبهاری
من چه خوش باور تمنایی از این بیگانه کردم

چشم تو دامی به عمق سوگواران داشت لکن
من چرا جان کمینم را پی این دانه کردم
تیرباران غمت سهراب را از من گرفت
در نبودت سایه ات را رستمی جانانه کردم
گفته بودی به جهنم،دگر هم شعر مگو
تو مرا آزردی اما من سرت را شانه کردم

بنیامین طغرایی