من را مهمان پرسه زدنی کن

من را مهمان پرسه زدنی کن
بگذار در خیال تو قدم بزنم
تا آرام بگیرد این تن رنجورم
سبک شود این ذهن خاموش من
خیال تو مملو از خاطرات است
بگذار آینه بر روی
طاقچه اتاقت باشم
تا رخ تو را نظاره گر باشم
در آن ، ترنم جلوه روی توست

هرازگاهی چند جرعه دیدارت
سیرابم میکند
در کنارت ، زیر نور شفق
قدم زنان به زیر درخت اقاقیا می آیم
جایت را با عطر عاشقی خالی میکنم
نمیگذارم ساعت ناکوک زمان
تو را از من بگیرد

چشمه جوشان چشمانت
آغوش منتظر مرا بارانی میکند
اشک نریز ای شاپرک تنها
تو را با خودم به دیدارش میبرم

سخت است فراق یار
یادش مرا شهر آشوبی است
خاطرات از دست دادنش
روح و جانم را شعله ور میکند
آتش در نیستان هستی
زبانه می‌کشد در ماه چهره او
خرمن جان و نفسم را
به باد می سپارم
تا برساند به پیش معشوق
شاید نباشم
که در آغوش کشم
تنهایی ام تا آخر
سبز بمان و زیبا
اندیشه ات را با خودم می برم
تا در کنارم تا ابد بماند

حسین رسومی

قصه کودکی ام با حسرت آغاز شد

قصه کودکی ام با حسرت آغاز شد
جای تو در کنارم خالی بود
هرازگاهی یک آغوشی
سرد بود و بی مهر
چند صباحی طی شد
در حسرت آغوشی
آواره دست فروشی
بغلم سبد گلی
بادکنکی و فالی و دستمالی
دوباره چند صباحی گذشت
در دستم ، دست پیرزنی
آغوشم برایش باز
کردم مهربانی در ازای نانی
کوله بار زندگی ام خالی
کوتاه کنم این سخن
عمری سپری شد
پشتم شکسته
دلم ترک برداشته
جانم به شمارش
آخر رفتم و گذشت زمانی
در حسرت آغوشی
بر زعاطفه و مهربانی
بعد رفتنم
گفتند بسیار اغیار
که من داشتم آغوشی
عاشقانه و پر مستانه
بجاگذاشتم در این دوره
حسرت آغوشم را
که سرشار بود ز عشق و محبت
تا باشد
به یادگار
دراین روزگار غریب
که چه ها کرد بر من
حسرت بی آغوشی

حسین رسومی

چه سخت شد دل بریدن

چه سخت شد دل بریدن
دل سپردن و رها کردن
به وجد آمدن و ترک احساس کردن
حال خوب داشتن
زیر باران قدم زدن

وای باید گذشت....
زمان دل کندن است
می دانستم مرا میلی نیست
رغبت و حالی نیست

من از آنسوی
فراموشی آمدم
خاطره دارم
شور و زبانی آوازه خوان دارم

بگذارید چند لحظه دیرتر شود
شاید دل پشیمان شود
دل کندن برود
به چند جرعه حال خوب نیاز دارم
حتما رفع تشنگی ماندن در کنارت
نصیب من خواهد شد
افسوس که او نیز با من نیست
میخواهد رها شود
در این برهوت
آشفته بازار
دل خوش سیری چند
دل شکسته
رونق دارد در این روزگار غریب

پیاله دلم را شکستم
می ، مهرت ریخت
زمین عاشق شد
ز مستانه حضورت
پا نهادم
بر روی او
چه سخت است دل کندن

حسین رسومی

نغمه خوان کوچه های تنهایی

نغمه خوان کوچه های تنهایی
پرسه زن آنسوی خانه آشنایی
چه صفایی دارد
کوی دوست
زمزمه نسیم عاشقی
از هر پنجره باز
می وزد بر پیکره زندگی
چه خوش آواز
چه زیبا صنم
چه گیسو کمند پریشان
پشت ترانه برگ ریزان پاییزی
در کنارم بمون
بگذار عطش خواستن من
زبانه کشد از دلم
تا آتش زند هر تمنای وصال
دوست دارم با تو قدم زنم
در کوی دوست
تا عطر عاشقی
بر مشامم برسد
تا مست شوم از زیبایی بودنت
عجب حال و هوایی دارد
کوچه پس کوچه‌های
کوی دوست
میخواهم شادی کنم
آواز شور وصل خوانم
سراز پا نشناسم
که هر چه دیدم
قشنگی الوان بهار و پاییز بود
در کوی دوست
غزل خوان دیدار عشقم شدم
در آخرین لحظات غروب آفتاب
تو را من نیازم
تا بسرایم ابیات عاشقی
در طولانی ترین
گذر کوی دوست

حسین رسومی

اگر فرصتی کردی سری به آشیانه دل من بزن

اگر فرصتی کردی
سری به آشیانه دل من بزن
خانه ، خانه توست
مأوا ، مأوای توست
آری خانه دوست همین جاست
غریبه ، آشنا
دوست ، آشنا
عشق ، آشنا
پرنده قفس دلت را اینجا رها کن
صیاد در صید توست
در کنار حوض خانه دوست
پر ز گلدان اطلسی و شمعدانی
دل من سرشار از محبت توست
جان من پریشان توست
خانه دلم
آرامش حضور تو را میخواهد
بیا ساکن شو
در این کلبه وصال
سبوی در دست تو
پر ز جام مستی من است
ساغر نگاه تو
در آتش سوختن من است
کمی بنشین کنارم
صبر در بر معشوق بیار
هر چند می دانم
که نمی مانی
ولی جرعه‌ای از پیاله مهرت
مرا مست کند
پس بنوشان من را
خانه دوست همین جاست
بمان که این خانه
با بودنت
خانه دوست شود


حسین رسومی