در کوچه های خلوت ذهنم
بدنبال گمشده ای بودم
عطر یاس تو
شمیم بهار را مینوازد
چکنم با این همه خاطره ؟
در این پستوی روزگار غریب
جز عزلت نیافتم گوهری
خواهم فهمید راز تنهایی چیست
در ژرفای چشمان سیاه تو
جز نرسیدن به سوسوی صبح فلق
چیزی نیافتم .....
تنهایی برایم ارمغان اندیشیدن است
سرانجام وصال یار
در غربت کوچههای فراموشی است
می سپارم اندک یاد بجامانده
از ترنم قدم هایت بر روی دلم
دیگر نخواهم ماند....
می روم به فراسوی ذهنم
تا بیابم راز تنهایی
خواهم رقصید با تو
در کنار طلوع ماه
در آخرین لحظات
باقیمانده نیمه شب
حسین رسومی
عشق را آزمودم
معشوق را در حس برتر
در مسلخ عشاق
به دنبال چیز دیگرم
فراتر از عشق
سرانجام او
هجران و فراق نباشد
سوختن و ساختن و آواره
کوچه و برزن نباشد
نمیدانم کجاست
میدانم که خود اوست
بالاتر از هر وصل
بگویید کجا بروم
با کی بنشینم
با کدامین پا
مسافت این ناکجاآباد را
پشت سر گذارم
باید باشد
نمی شود که نباشد
کدامین روز
کدامین شب
تجربه کنم دیدن پریشانی زلفش
تیرگی گیسوان کمندش
سرخی گونه های گرمش
گرمی دستانش
تشنگی نگاهش
می آید باز دوباره
در کوچه های تنهایی من
خواهم دید
آنچه را که می گویند
فراتر از عشق
آتش گرفتن
در خرمن محبت
دخترک گل فروش
به گل های رز قرمز در دستش
حسین رسومی
با طلوع ماه
بیاد قصه های شبهای مهتابی می افتم
ماه را بغل میکنم
برایش داستان هزار و یک شب می گویم
شیرین سخن
سفید چهره
ماه پیشانی
ترانه خوان در سکوت کویر
نقش زن ذهن مهربانم
بنشین بر روی طاقچه خاطراتم
نور تو را می سپارم
به کوچه پس کوچه های عاشقی
ماه منیرم
سیرت پاک شبهای تنهایی من
برایت ترانه میخوانم
تا در کنارم به خواب بروی
می دانم در سحرگاه
دیگر در آغوشم نیستی
طلوع من با غروب تو همراه است
پس هر شب بتاب
تا با خاطره تو
شب را به پایان ببرم
حسین رسومی