-
صبر کن لااقل کمی آرامتر برو
چهارشنبه 6 فروردین 1404 13:03
صبر کن لااقل کمی آرامتر برو بگذار حس و حال گذشته کمی به سراغت بیاید بگذار ذهنت کمی از گذشتههای دور میوه خاطرهها را بردارد شاید از من خندهای نگاهی حرف عاشقانهای را به یادت بیاورد شاید نسیمی از روبرویت گذر کند عطری بوی نم بارانی را به تو برساند میشنوی؟؟ حرفهایم در گذشته مانده اما فریاد میزند تورا میخواند اندکی...
-
تاریک شد جهانِ من ، قلبی شکست با رفتنت
چهارشنبه 6 فروردین 1404 13:01
تاریک شد جهانِ من ، قلبی شکست با رفتنت قتلگاهِ آرزویِ من افسونِ نامت گشته است در معبدِ تنهاییِ سنگفرش شده از سایه ها بر تار و پودِ روحِ من نفرینِ مویت مانده است مرگِ سکوت ، دیگر که نیست آرامِ قلبِ بی پناه بگذار در شعرهایِ خود ، همبسترِ یادت شوم هر موج از تلاطمِ دریایِ روحم یک حضور تکرار میکنم تو را ، طوفانِ چشمانت شوم...
-
از یاد رفته ایم و کسی یادمان نکرد
چهارشنبه 6 فروردین 1404 13:01
از یاد رفته ایم و کسی یادمان نکرد دلخوش به خنده ایم و یکی شادمان نکرد ویران سرای حسرت یک بوسه ایم و او از بم گذشت و قلعه ی آباد مان نکرد مرفین به چشم قهوه ای اش موج میزند اما نظر به این دل معتاد مان نکرد همزاد درد و همنفس غصه ایم و... حیف فکری به حال مرهم همزاد مان نکرد گوش جهان که کر شده از ناله های ما آخر چگونه گوش...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
چهارشنبه 6 فروردین 1404 13:00
-
آدمی چون تکه چوبی کوچک است
چهارشنبه 6 فروردین 1404 12:59
آدمی چون تکه چوبی کوچک است غوطه وردرجویباری پرخروش درمسیرش هم طبیعت هم سراب هم هزاران صحنه زیبا وخوب هم هزاران صحنه زشت وخراب می جهد بالا و پایین بیشما ر می رود تا ا نتهای جویبا ر درشتاب است تکه چوب آدمی.............. راه د ریا را فراموش کرده است گاه درگرداب می گرد د فرو دست گرداب می فشارد ش گلو گاهی هم دربرکه ای دارد...
-
از نگاه تو به اعماق دلم،فاصله نیست
چهارشنبه 6 فروردین 1404 12:59
از نگاه تو به اعماق دلم،فاصله نیست فاز چشمان تو خوب است،مرا حوصله نیست من به این جاذبه،از پلک تو نزدیک ترم من خودم از خودتو،صددلِه درگیرترم تو مرا با غرض از فاصله،ویران مکن وخودت را تهِ این دایره،حیران مکن فرزانه فرحزاد
-
خسته باشی یا نباشی ای رفیق
چهارشنبه 6 فروردین 1404 12:57
خسته باشی یا نباشی ای رفیق واقعا خسته نباشی ای رفیق گر همه آجیل گردند روی میز سعی کن پسته نباشی ای رفیق جام ها صف می کشید در ویترین جام بشکسته نباشی ای رفیق نامه اعمال خود یادت بیار نامه ئ بسته نباشی ای رفیق چاه غم را با طناب هرگز مرو بند پوسیده نباشی ای رفیق اعتبار استکان در دسته است بهتر است با دسته باشی ای رفیق چون...
-
ای ماه بیا رونق مهمانی من باش
چهارشنبه 6 فروردین 1404 12:56
ای ماه بیا رونق مهمانی من باش آرامشِ شب های زمستانی من باش ترسم که به فردا نکشم، زود بیا زود فریاد رس گریه ی پنهانی من باش هر شب تو مرا سخت در آغوش بگیر و تا صبح رفیقِ شب و زندانی من باش باور نکنم راه خطا پیش گرفتی بر گرد بیا فکر مسلمانی من باش ای کفتر جلدی شده ،از بام تخیل یک لحظه فقط شاهد ویرانی من باش پیداست امیدی...
-
کاش می شد که نمی شد دل من در هوست
چهارشنبه 6 فروردین 1404 12:55
کاش می شد که نمی شد دل من در هوست پر من گیر نمی کرد بر آن خار و خست تف بر آن لحظه ی شومی که هم آغوش شدیم ساده لوحانه فکندم نفسم در نفست برق چشمان تو و خامی زاغ دل من وه چه ذوقی که نکردم به خدا در قفست پیش رو نیل دل خسته و طوفان وجود پشت سر بانگ تو و غافله ی هیچ کست دست تو حلقه به حلقوم من از روز ازل ناله از ایذه...
-
سنبل آبی اگرچه دلرباست
چهارشنبه 6 فروردین 1404 12:54
سنبل آبی اگرچه دلرباست قاتل ما و من و او و شماست ریشههایش میدود بر روی آب تا به خود آیی شوی خانه خراب میبری آن را به شَهرت بهر سوغات و فروش کی عجب باشد ز مردم داد و فریاد و خروش بشنو از من ای عزیز هم وطن ریشهاش برکن ز ایران کهن این گل زیبا ندارد منفعت از بهرمان زانکه آلوده کند هم خانه و هم شهرمان فروغ قاسمی
-
کجایی جان من؟
سهشنبه 5 فروردین 1404 13:14
کجایی جان من؟ شبها به دنبالت همش... کوچهها را ،خانه ها.... تکتک بگشتم من همش... زان شب که دیدم من تو را... فکرت به این سر شد همش... خبر داری که تو جانم شدی؟ عشقت به رگهایم همش... ماه شب تارَم شدی... نورت به چشم هایم همش.... آنقدر گشتم که آواره شدم.... اهل شهر گویند مرا مجنون همش.... ز دور دیدم که میآیی ،ولی......
-
رویاهایم را دخترکی مینویسد
سهشنبه 5 فروردین 1404 13:13
رویاهایم را دخترکی مینویسد که روی نفت خوابیده عفتش را در نخلستان های کوت دودستی بخشید به پسرکی سبزه روی و کبریت چشمان پسرک آماده برای به آتش کشیدن اوست رویاهایم شطی است خاموش ماهی هایش همه مرده بوی مرگ میدهد چه جوانی ها که در خود نبلعیده همیشه گرسنه است رویاهایم را چشم میبندم تا مبادا هوس رهایی کند و روزی جایی در...
-
تا راز زیستن را دریابم،
سهشنبه 5 فروردین 1404 13:13
تا راز زیستن را دریابم، میآرمی در آغوشم! و مرگ با تنپوشت به خاک میافتد. با تو خدا برهنه است و راه و چاه و هرچه هست در این جان و این جهان هرچه هست برهنه است ! برهنه میبینم آفتاب جوان را بر زمین پیر که میبارد و برگ جوان را بر درخت پیر که میروید برهنه میشود حقیقت خاک، حقیقت بذر برهنه میشود حقیقت روز، حقیقت فصل...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
سهشنبه 5 فروردین 1404 13:12
-
به هر طرف خیره میشم فقط تو روبرومی
سهشنبه 5 فروردین 1404 13:11
به هر طرف خیره میشم فقط تو روبرومی من عاشقت شدم آهای بانوی چشم آهویی از کوچه مون که رد میشی عطرتو حس می کنم اگه قلبم تند می تپه تنها دلیلش تویی آرمین محمدی
-
وقتی که با تو هستم فصلا همش بهاره
سهشنبه 5 فروردین 1404 13:10
وقتی که با تو هستم فصلا همش بهاره گل های زرد و خسته زنده میشن دوباره من در هوای عشقت تو رو نفس می کشم برای با تو بودن دست از هوس می کشم توای تموم جونم توای همه وجودم در قبلگاه عشقت پیوسته درسجودم وقتی که با من هستی کنارمن نشستی ما میگیم میخندیم من شادمو تو مستی وقتی که با هم هستیم غم میره از یادمون نه جنگیو نه نفرت...
-
نصیحت مکنید که تاثیرش نیست
سهشنبه 5 فروردین 1404 13:09
نصیحت مکنید که تاثیرش نیست دل خرابات شده تدبیرش چیست پای در ره معشوق هر که نهاد حرمت دارد جای زنجیرش نیست عبدالمجید پرهیز کار
-
آتشی در شب چو ماه آذر است
سهشنبه 5 فروردین 1404 13:09
آتشی در شب چو ماه آذر است رقص شعله، رسم دیرینتر است نور بر تاریکی شب میزند هر شراری، مژده بخت دیگر است از میان آتش میپرم من و گونههایم از شرار، احمر است زردی من، زردی اسفند را میسپارم، هر چه غم، خاکستر است آتش امشب، آتش عشق است و بس عاشقی در جان ما چون جوهر است چشم نرگس، منتظر در باغ مانده نوبهاران را دلش باور...
-
بوسه باران میشود
سهشنبه 5 فروردین 1404 13:08
بوسه باران میشود باغی که گلنارش تو باشی ابر بهارش من... عشق دارو می شود رازی و الحاوی تو باشی راضی به تب، من... گلِ نار و ابر بهار رازی و راضی همه بازیست تو روح زندگی منی مرا در بر گیر میترا کریمیان
-
دور از تو نشستیم وصبوری کردیم
سهشنبه 5 فروردین 1404 13:07
دور از تو نشستیم وصبوری کردیم عمری گله از عذاب دوری کردیم در آتش عشق، سرخ و زردیم اما دل گرم به چارشنبه سوری کردیم. نیلوفر_سلیمانی
-
... دل بسته، سال ها
دوشنبه 4 فروردین 1404 12:47
... دل بسته، سال ها راهت را گرفتم با گریه شکسته یال اسبت را،، خسته! نه امّا بهایی به آهم، دادی نه نیم نگاه ماهی به بی سویم روا؛ دمی برای دیدارت، :من: اما :عمری: به تو :تخفیف: دادم وُ، با لاشه ی امید خود را، تحویل تردید! مشتی خاکسترم اینک که بیزار از عشق وُ، اسیرِ گردبادم! محمد ترکمان
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
دوشنبه 4 فروردین 1404 12:46
-
تنگ تنگ دل من روزگارش لنگه
دوشنبه 4 فروردین 1404 12:45
تنگ تنگ دل من روزگارش لنگه با همه خستگی هاش داره اون میجنگه تاب نداره دل من این سرم سنگینه فکر خوش خیالی ام ، جسم و جانش منگه هر چه در سفارشم هر چه در نمایشم نردبانی در هواست آسمونش تنگه فرض این لجاجتم فرض سر بریدنه گریه کورم کرده هر چه باشه رنگه از قضا سهم منو اشک چشمم میده واسه این بخت کجول حاجتش در سنگه سرفرازی ام...
-
خواب دیدم که تو را تنگ گرفتم به برم
دوشنبه 4 فروردین 1404 12:45
خواب دیدم که تو را تنگ گرفتم به برم پیشِ تو از همه جا و همه کس بی خبرم مست و بی خود شده بودم به هوای بدنت فکرِ بوسیدنِ لب های تو می زد به سرم ناگهان خاطرهء تلخِ شبِ رفتنِ تو زنده شد در دلِ سودا زده و در به درم ترکِ من کردی و شد، جای تو آغوشِ رقیب پس از آن واقعه، من ماندم و چشمانِ ترم مثلِ پروانه در آغوشِ پر از آتشِ...
-
بهار
دوشنبه 4 فروردین 1404 12:44
-
یادته رفتی ندیدی دل من لرزید و ایستاد؟
دوشنبه 4 فروردین 1404 12:43
یادته رفتی ندیدی دل من لرزید و ایستاد؟ حالا برگشتی و میگی کلاغه بهت خبر داد؟ من به هیچ کسی نگفتم که چقدربرام عزیزی نکنه مترسک اونشب رفتنت را بِش خبر داد هنوزم ردِّ گذشته روی راه برفی مونده چرا برگشتی دوباره؟ دل من دستتو خونده گفته بودی از مترسک که سرِ جالیز میرقصه قصه ای که خوندی از سر،تو کتاب عشق مونده گفتی ازشوق...
-
بانوی ایرانی من
دوشنبه 4 فروردین 1404 12:43
بانوی ایرانی من تو مثل... تلفیقی از شعر نو و سپید منی قسم به لحظه ی که سرت رو شونه هام بود زمستون هم دوسِت داره دکتر محمد کیا
-
گریه دارم تو بیا نرگس دل یاد کنم
دوشنبه 4 فروردین 1404 12:42
گریه دارم تو بیا نرگس دل یاد کنم بهرشیرین عجب روضه فرهاد کنم گریه سودی نکندعاشق دلدار بسوز خانه تنگ است بیابرتومن آباد کنم گرجفاکاری معشوق بدیدم همه جا آتش افروخت بسوزم که فریادکنم بر سر ع ش ق نشدتاج گوهر من بزنم بلبلی گشته ام از یاد تو من دادکنم بخشش آنستکه آیی ومرا شاد کنی ورنه هر دوری ناشاد کجا شاد کنم حکم باران...
-
سرخوش و مســت ، تانگو می رقصید
دوشنبه 4 فروردین 1404 12:41
سرخوش و مســت ، تانگو می رقصید ســایه با ســایه را می گویم روی پرده ی نمایش یعنی دیوار ِ همسایه را می گویم و من این تصویر ِ بِکر ِ زیبا را که دیدم به سایه ی یُبس ِ خودم گفتم: سلام ، اجازه هست با شما سلفی بگیرم؟ تو بگو سیــــب ولی من با خودم می گویم : (برای تنهایی خودم بمیرم) آرش کربلایی علی
-
ببار باران احساس
دوشنبه 4 فروردین 1404 12:40
ببار باران احساس کویر شده سرزمین دلم آتش عشق خاموش شده ابرها بی بارند تگرگ جایش را به کوهی از غبار داده به آغوش میکشد مرا بستری از آسمان غبار آلود ببار باران ببار تا آتش این رابطه خاموش شود ببار تا گلستان شود سرزمین دلم تینادلشکیب