-
دنیایم رنگارنگ شد،
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:16
دنیایم رنگارنگ شد، با لبخند رنگینکمانت در لحظهی رعد و برق چشمانت. سیدحسن نبی پور
-
گهی آن بلبل نازی ***** گهی خوانی تو آوازی
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:15
گهی آن بلبل نازی ***** گهی خوانی تو آوازی گهی پرواز باید کرد ***** ز بهر جستن رازی گهی بی بال و پر با دل ***** زنی هر دم ز خود سازی گهی صادق چو آیینه ***** زدی ملق شدی غازی گهی کاشف چو پروانه ***** رها پیله تو تنازی گهی ناگه شوی آگاه ***** در این دنیا شدی بازی گهی افتی، ولی بینی ***** تو پَستی را رهِ پرواز گهی سازی،...
-
شب آمد، تاریکی بر شهر نشست،
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:12
شب آمد، تاریکی بر شهر نشست، و من، دلتنگ، در آغوش سایهها پنهان شدم. تنها صدای نفسهایم، همآواز سکوت، در دل شب جاری بود. اما امیدی در دوردست میدرخشید، سپیدهای که از پس تاریکی، راهش را به سوی من باز میکرد. سیدحسن نبی پور
-
ناز کم کن نازنین
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:11
ناز کم کن نازنین نازت _ خریداری ندارد .. نور شب _سو سو کنان بر قلب ما _ جایی ندارد .. زورق بشکسته ما _ روی آب _ فرصت شبهای بارانی ندارد .. عمر ما طی شد _ ز بی مهری یار شیوه حور و پری _ دیگر هواداری ندارد ... موج سنگین بر میان _ سینه ما _ خورد و بردُ ... ناخدای قایق فرسوده ما _ با خدا کاری ندارد .........! محمود رضا...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:07
-
تنهایِ بدونِ تو، بی حوصله تر میشه
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:06
تنهایِ بدونِ تو، بی حوصله تر میشه هرساعتِ تنهاییش بی تو مگه سر میشه! زُل میزنه به دریا، هی خاطره می چینه جز تو، تو خیالاتش هیشکی و نمی بینه ابری شده احوالش، با اینکه هوا صافه بی حوصله تر میشه، رویاشو نمی بافه لج می کنه با صبرش، کم مونده که دعوا شه رو می کنه دستش رو، بغضی که تو چشماشه دنبال یه آغوشه، بوی تو رو کم داره...
-
این من، که منم، من نیستم
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:06
این من، که منم، من نیستم این من، اگر من نیستم!؟ پس خود من ، خود کیستم...!؟ این من، که من، چون زیستم این من کیست که من زیستم...!؟ بازتاب من، در آینه ست آن هم بگو من نیستم...!؟ من کیستم..!؟ من چیستم...!؟ گویی که حاضر نیستم..!؟ این پرسش از آن من است باز هم بگو من نیستم! اول بگو خود کیستی!؟ بعد گو من، من نیستم! میثم علی...
-
الهه جان شدی ماوای قلبم
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:05
الهه جان شدی ماوای قلبم تو سینه تو نشستی جای قلبم بدون تو دیگه امکان نداره نفس تو سینه بی تو کم میاره به از دور بودنت سرشارم از عشق عجب شعر تری من دارم از عشق چه زیبا نرگسی از باغ شیراز چه از گل بهتری من دارم از عشق الهه جان تویی مبنای بودن دلیل این غزل ها رو سرودن بذار بارون عشقت روم بباره که دل با عشق تو دووم بیاره...
-
بیا که قافله عمرمان سر آمده است
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:04
بیا که قافله عمرمان سر آمده است خزانم در پی بهارم چوباد آمده است بیا که با رفتنت شادی ندید دگر دل ما غم نیز زین حال ما به ستوه آمده است بیا که دل را نو نوا کنیم باز من و تو چراغانی کنیم کوی که جان آمده است بیا که بزم وسوری دهم بهر این آمدن به مطرب گویم سازی بزن یار آمده است بیا و پایان ده فراق این یعقوب بینوا چنانی که...
-
گفتند تا به کی قلبت جای برای این عشق ویران دارد
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:04
گفتند تا به کی قلبت جای برای این عشق ویران دارد عشقی که تا بوده برایت نه آغوش و فقط حرمان دارد گفتم مادامیکه که نور ره به این دالان دارد خوشبینم که درد من هم درمان دارد عشق از راه و رسم گذشته ؛ دین است اینجا کسی هم به دین عشق ایمان دارد؟ دل دست مدد به سوی یاران دارد که ببینند مهرش در کویرم حکم باران دارد به خوبی...
-
نفرین به اشتباه
یکشنبه 28 اردیبهشت 1404 11:39
نفرین به اشتباه چرا ـ پیر میکده عاقل نمی شود . صد بار زخم خورده ُ _ فاضل نمیشود . هر کس رسید ـ نیشی زد ُ _ نوشید خون و رفت این قلب ِ پاره پاره _ دگر دل نمی شود . نشنید کس _ صدای شکستن دل _ زیر دست و پای با این همه زخم مکرر _ امید باطل نمی شود ...... محمود رضا فقیه نصیری
-
دلم اندازه ی یک لحظه ی دیدار تب دارد
یکشنبه 28 اردیبهشت 1404 11:39
دلم اندازه ی یک لحظه ی دیدار تب دارد هوای طعم سیب و باغ انگور و رطب دارد اگرچه گفته بودی با دلم همواره خواهی بود نمی دانم ولی دلشوره هایی بی سبب دارد خیابان های شهری که به دنبال تو می گشتم برایم خاطرات خوب و شیرین هر وجب دارد گذر می کردی و هرگز نمی دیدی به دنبالت سر دیوانه ای هذیانی اش را زیر لب دارد تو را می دیدم و...
-
به دیده اشک غم افتاد و دل به آه رسید
یکشنبه 28 اردیبهشت 1404 11:38
به دیده اشک غم افتاد و دل به آه رسید فغان ز هجر تو ای یار، تا پگاه رسید به جان رسید دلم از غم فراق تو باز چهها کشید دل خسته، تا به آه رسید میان خلوت شبها، نسیم نام تو بود که در سکوت من آغوش یک نگاه رسید نه باد بود، نه باران، نه فصل واژه و شعر که نامهات به پر قاصد سیاه رسید به خاکریز دلم، سایهات چو تیغ افتاد و داغ...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
یکشنبه 28 اردیبهشت 1404 11:37
-
شبی بود مهتابی، لاوان پر از نور
یکشنبه 28 اردیبهشت 1404 11:36
شبی بود مهتابی، لاوان پر از نور عروسی بپا، شادی از هر سور سایهی نخل، لب ساحل خندون دلا بیغم، مثل دریا آروم همه جمع بودن، پیر و جوون لبخند بر لب، دلها پر از خون اما نه از درد، از شوق دیدار از عطر عروسی، از شور بازار ولی اون شب فرق میکرد عزیز نه نی صدا داد، نه طبل و نه ریز نه هَنبونی کوبید، نه صدای دف یه سازِ تازه،...
-
من در نماز دستِ نیازم به سویِ تو
یکشنبه 28 اردیبهشت 1404 11:35
من در نماز دستِ نیازم به سویِ تو دستم بگیر تا که بیایم به کـویِ تو چشمم ز شرم بر قَدَمَم تکیه می زند عالـم معطـر است خدایا ز بـویِ تو سلیمان ابوالقاسمی
-
بر سنگفرش روزگار نامی پیداست،
یکشنبه 28 اردیبهشت 1404 11:34
بر سنگفرش روزگار نامی پیداست، نه از زبان که از فرسایش، نه از افتخار که از فراموشی. زمینی خمیده، با آغوشی بیمرز فریاد کشید بیصدا؛ نه خصمانه، که چون مادری که فرزندش را در تاریکیِ خویش گم کرده. گفت: تو را ناظرم، بر هر گامی که برداشتی بی آنکه بدانی برداشته شدی. بر هر نفسی که کشیدی بیآنکه بفهمی که از که گرفتهای....
-
تموم خاطره هامون رو
یکشنبه 28 اردیبهشت 1404 11:32
تموم خاطره هامون رو با موهات گره زدم عشقمون مثل بادبادک بود بدونه خاطره هامون جونی برای پرواز نداره دکتر محمد کیا
-
هرگز مرا نترسان از دار و بند و زندان
یکشنبه 28 اردیبهشت 1404 11:31
هرگز مرا نترسان از دار و بند و زندان من زندهام به عشقی،هرگز نیم پشیمان گرچه قفس تنیده ،از ایذه تا نهاوند اما به لطف یزدان ،کوهیم چون دماوند آزادگان ایران در یک قفس نهادند دلها اگر چه خسته ، آماده ی جهادند با خشم و تیر و زنجیر، این دل نمی هراسد مهر وطن در او هست، ترسی نمی شناسد دشمن اگر بتازد، دریای ماست روشن طوفان...
-
نترس این بستر امنی است
یکشنبه 28 اردیبهشت 1404 11:30
نترس این بستر امنی است باران *میزند* گاهی. .............................. .............................. مگر باران بشوید بوسهاش را. شهره مرادی نرگسی
-
نسیم خدا از خدا میوزد
شنبه 27 اردیبهشت 1404 10:42
نسیم خدا از خدا میوزد محمد چو عطری، حَرا میوزد به کوثر رسیدند دلآرامها ز طاها طراوت، شفا میوزد ز تورات موسا نسیمِ صبا به انجیل عیسا، دلا میوزد ز شمشیر انصاف شیر خدا عدالت چو باران، به ما میوزد چهل نور پنهان ز معراج دوست به آل یسین، آشنا میوزد شمیمِ خلیلِ کبیرِ خدا به قربانگه عشق، وفا میوزد گل لاله از ذبح گاه...
-
چه قصهها که نمیگفت
شنبه 27 اردیبهشت 1404 10:41
چه قصهها که نمیگفت شاهدِ رازهای مگو... از دلی که ابرِ بهار بود، در عالم مستی، سرشار از طرب، غرق در رویا... چه رنگها که نمیزد کبودیِ دریا را، چه نغمهها که نمیساخت در شعرِ زندگی. پیالهای، گلخونِ خنده به لب، چشمهٔ دیوانگی، گلِ خورشید در سینهٔ مردی حالزار... مردی که جام را لبریز میکرد، در عالم مستی، چشمها...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
شنبه 27 اردیبهشت 1404 10:40
-
خرداد
شنبه 27 اردیبهشت 1404 10:40
خرداد نام دخت بی پروای سال است خرداد وقت آرزوهای محال است خرداد تا بوده همیشه قیل و قال است خرداد اگر آرام بودجای سوال است ،،،،، خرداد را صدها هزار فکر وخیال است خرداد گاه امتحان و ارتحال است خرداد پر رنگ است در تقویم تاریخ خرداد خود از این هیاهو بی خیال است ،،،،،، خرداد رود جاری آب زلال است خرداد تاریکی شب رو به زوال...
-
هستم میان جمع ولی فکرم بود جای دگر
شنبه 27 اردیبهشت 1404 10:39
هستم میان جمع ولی فکرم بود جای دگر جانم اسیر زلف او، وی پیش یک یار دگر لب میگشایم بر سخن، بیاختیار و بیهدف کان گفتگو زین جمع نیست، از حالِ دیدار دگر آتش فتاده بر دلم، از شوق آن چشمان مست خاموش اگر بنشستهام، دل میتپد کار دگر گفتند فراموشش بکن، ناید قرار این دلم دل نیست جز مجنون اگر، مجنون بود یار دگر مبین کوچک...
-
اگرچه عمر ما رو به زواله
شنبه 27 اردیبهشت 1404 10:38
اگرچه عمر ما رو به زواله اگرچه دیدن رویت محاله چه خوش گفتی که مرز آدمیت برای ما دوتا مثل دو باله شود دنیا به هر روزی به رنگی صبوری کن که این دنیا چو فاله تو گفتی بُوَد دنیا چون مار هفت خط درست گفتی ولی خوش خط و خاله همه دنیا شده ارابه جنگ همه آتش همه خون آه و ناله اگرچه گفتی از درد و غم عشق چه باید کرد دنیا این رواله...
-
چو با مار و عقرب مدارا کُنی
شنبه 27 اردیبهشت 1404 10:37
چو با مار و عقرب مدارا کُنی خزان باغِ پروانه ها را کنی رفیقِ شب و موج و طوفان مباش که لرزان دلِ ناخدا را کنی درونِ گلو بغض سنگین شدی، که بی لب دهانِ صدا را کُنی؟؟؟ در انبوهیِ سایه در وَهمِ شب مبادا که "ها" شیشه ها را کُنی!!! درختان اگر نیمه جان مانده اند به جان بخشیِ ریشه ها فکر کن بیابان ِ بی ریشگی را ببین...
-
مثل برگی از درختی بی نشان افتاده ام
شنبه 27 اردیبهشت 1404 10:36
مثل برگی از درختی بی نشان افتاده ام از درختی خسته از جور خزان افتاده ام سهم من از زندگی یک شاخه خشکیده بود از همان هم در کناری نیمه جان افتاده ام در میان برگهای خشک و زرد کوچه باغ زیر پاهای جنون عاشقان افتاده ام در مسیر سیلیِ طوفان و خشم تندباد با کبودی بر درِ گردن کشان افتاده ام گاه در دستان عاشق پیشه ای در این غزل...
-
باز هم خیره شوم بر رخِ چون مهتابت
شنبه 27 اردیبهشت 1404 10:35
باز هم خیره شوم بر رخِ چون مهتابت بوسه ای کاشته باشم به لبِ نایابت دل شود خانهی غم، خون جگر سهمِ دلم بس که دلتنگ تو ام، ای همه دم در خوابت جرعه ای نوشم و از یاد رَوَد هستیِ من غرق گردم به خیالِ تو و این اطیابَت رقصِ گیسویِ تو در باد، تماشایی بود شانه ای کاش شدی تا که رسد بر تابت با خودم گفتم اگر یار شود با دلِ من می...
-
لبخندت چو آتشِ پنهان، داغم مینهد //
شنبه 27 اردیبهشت 1404 10:34
لبخندت چو آتشِ پنهان، داغم مینهد // نگاهت تیغِ تیز، صد دل را رها میکند چشمانت شفق، که خونِ عاشقان میچکاند // لبهایت شرر، که جانِ سوختگان میسوزد سودای تو بادِ صرصر، بنیادِ من برد // یادت موجِ خیزاب، ویرانم ز جا میکند من همچون شمع، اشکهایم دودِ سحرگاه است // وز آهِ سحرم، شبِ هجران سپید میشود حسن کریمیان