فریاد میکشی...
فریاد میکشد...
سکوت میکنی...
سکوت میکند...
غرق میشوی ...
نیست میشود...
من، تو را نفس میکشد...
حماقتش را ببخش بانوی خرد...
حماقتش را ببخش...
دستور نمیشنود ...
اما سخت عاشق میشود...
حماقتش را ببخش...
من، عاشق پیشه است....
تو من را نمیبینی...
تو غرق میشوی...
من، نیست میشود...
به تو میگوید که عزیزی و تو نمیشنوی...
به تو میگوید، من را ببینی و نمیبینی...
آیا من، همیشه اینگونه بوده؟
عاشق طرد شدن؟
عاشق دیده نشدن؟
عاشق جلب توجه میمون وار؟
برای اشخاصی که آنها را میستود...
من ای ملیجک غمگینِ غمگسار...
در پستوی بی خردی خویش حماقت بورز...
شب ها برایش اشک بریز...
روزها فریاد...
او، تو را نمیبیند...
ای ملیجک رقت انگیز...
ای کودک توجه طلب...
ای موجود ظاهر بین...
تو در بالای کوه ها یا بر فراز دریا ها...
تو دیده نمیشوی...
میانه ی مجلسی و دست مایه ی خنده...
میانه ی مجلسی و مُطرب زمانه...
تو دیده نمیشوی...
شنیده نمیشوی...
از ذهن ها و دیده ها...
بعد از گذر خنده ای که به ارمغان آورده ای...
تو شسته میشوی...
تو نیست میشوی...
ای من، ای من نابود شده...
ای من ناموجود...
ای من ...
عاشق پیشه ی بی خرد...
چشمهایت چه کسی را جستجو میکند؟
او تو را نمیبیند
تیام آریا
تا که هستی در برم دوست، ز غم کار نیاید
چو آید غم بسویم، نام دوست به کار آید
ندیدم همچون دوست، بود و نبودش کار آید
نتایج آفتاب بر جانم، مگر دوست در برم اید...
علی اصغر محمدی له بیدی
تو بی تابی و همه آه ،در تبریزِ تا بت
فغان از آهی و آه از لبریزِ نگاهت
نکن از شهریار دوری ،ای بی کفایت
به این قبله قسم ،عشق افروزِ جفایت
حاتم محمدی