تو بی تابی و همه آه ،در تبریزِ تا بت
فغان از آهی و آه از لبریزِ نگاهت
نکن از شهریار دوری ،ای بی کفایت
به این قبله قسم ،عشق افروزِ جفایت
حاتم محمدی
زندگی ما را سبب آغاز تویی
گره کوری نماند مرا، باز تویی
گره کور نشود باز بدست غیر
گر دستی به دعا بود، نیاز تویی
حاتم محمدی
پرنده
ای همای رحمت،
تو بیا سایه فکن ،بر سر ما
تو بیا که رحمتی،از بهر کم ما
تو اگر به مغز استخوان ما رسیدی
رحمی کن به این امید نا امیدی
که دوباره شاید
ققنوس این سرزمین با کرامت ؛
نفس دهد امیدی
به امیدی هم که اگر نشسته باشد
بکند نگاهی به امیدواری
شاید به دیده ی منت ؛
بنشیند بر سر در خانه ملت،
دمیده ای نفس به جانان
وارسته بهی از عمر سوگواری.
حاتم محمدی
من صبورم،مشتاق از دیدار تو
با هر باری میشکنم از گفتار تو
چاره جز همدم با تو بودنم نیست
کاش رویا میشد مرگ از دیدار تو
حاتم محمدی
در خیالم تو همان معجزه ای
در خیال تو من، آنم
ب گناهی ب گمانم
و تو آن بُت زیبای ، ساختنی
پرده از رُخ خشتی بردار
ب گمانم مُعجزه ای
نمایان تری.
حاتم محمدی