و تنهایی بود

و تنهایی بود
و درد بود
و پا های خسته
و کوچه های پی در پی؛
وقتیکه فقط امیدواری بود
تنها با دوست داشتن
و گذر از خلوت گه کوچه ای
شاید باریک
و هوس ابری
نم نمکی شاید میبارید،
وقتیکه از تمام دلتنگ ی ها گذشتم
بی بهانه
آنقدر امید بود
ولی ؛...
تنها
دوست داشتن یک بهانه بود
من بیشتر
از امید
بیشتر
از دوست داشتن
بیشتر
از در هم ذوب شدن
و بیشتر
و بیشتر
و بیشتر از....
هر چیزی
میخواستم
حتی ب بهای مرگ؛
و هنوز هم میخواهم.


حاتم محمدی

ای سکوت بشکن

ای سکوت بشکن
باور را
تن عریان را
ای سکوت بشکن خنجر را
که هیچ آرزوی دیگر آرزو نیست
رویایی؛ ب بلندای اوج
ب بلندای اقتدار
ب بلندای کلنجار است
بشکن سکوت و محو نهی از من شو
تماما تماشا شو
بشکن گفتار را
و در سکوت ،سایه باش.


حاتم محمدی