به احترام فصل انار
برگریزان خویش را به نظاره
به شکر دوست
راست میگوید فروغ
ابرهای تیره
رسولان نشانه های نوبر و پاک
و من
سخت در کلنجار تنهایی
شاید
مازیار اطمینان
برای سر بریدن تاک
تنها یک نفر دست بلند کرده بود
کلاس ماند و هزار بهت
مگر چشم براه دختر انگور نبودیم
کاش یک نفر جار میزد
تنها یک جار کافی بود
برای گردهم آیی چراغ و حوصله
مازیار اطمینان
یکی بود
تا همیشه هم یکی بیشتر نیست
روزی از همین روزها
قصه ما بسر میرسد
دلم میسوزد
برای کلاغ هایی که
به خانه نرسیدند
مازیار اطمینان