مادر نکند
آن چشمه ی زلال معرفت
که لبهایت
انتظار تولد نوزاد نه ماهه را
نوشیده است
در کف دستان خدا جاری ست
نکند آن بوته سبزه
در دامن صخره
سر خم کرده در آب می لرزد
قلب تپنده ی توست
که رود در تو جاری ست
شتابان سمت دریا میرود
عشق تو
اینقدر عمیق و دریایی ست
رقیه مرادی
همان طوری که حالم را کسی حالا نمیفهمد
بمیرم گوشه ی شعرم کسی فردا نمیفهمد
نمیدانی چه دردی میکشم در شهر بی دردان
که در داغ دل گرما کسی سرما نمیفهمد
نوشتم این شکایت پس :
(( وطن اینجا غریبم من ؟
که حتی همزبانم هم زبانم را نمیفهمد...
به هر کس رو زدم شاید بفهمد شعر خشکم را
به دشنامم لبی تر کرد و شد پیدا نمیفهمد...
و دکتر هم نوار شعر را تا دید، با خود گفت :
ندارد درد او درمان خودش آیا نمیفهمد ؟
خدا هم گرچه درمان بود اما درد را خود داد
و شاید حکمتی دارد... دلم اما نمیفهمد ))
وطن زارید و ساکت ماند ... فهمیدم جوابش را
تو را ای عاشق انسان کسی اینجا نمیفهمد...
حوادث را بخوان در روزنامه: مرگ یک شاعر
به دست قرص ونلافاکسین یا فا... مفاعیلن....
مبین پرویزی
افتاده ام ز چشمت،چون اشک زیر پایت
منما زمن تودوری، قربانِ آن وفایت
از رویِ مهربانی، خشمی نگیر بر من
با من نما مدار، ترسم من ازجفایت
دانم نمی سپاری، برهر غریبه دل را
بیگانه نیستم گل،هستم من آشنایت
باغمزه ات نگارا،دل می بری ز دستم
آتش مزن به جانم،باکنجِ چشم هایت
ازبسکه صبرکردم،جانم رسیده برلب
تاکی کنم صبوری،قربانِ آن سخایت
هستم خمارِعشقت،مُردَم ز این خماری
بنما تو رحم بر ما،ازرویِ آن عطایت
با آن صفایِ قلبت،ما را تو گر نگارم
برکام دل رسانی،جان راکنم فدایت
بنگر(خزانِ)بیدل،کزعشقت ای نگارا
نالد به روز شبها،از جان خَرَد بلایت
علی اصغر تقی پور تمیجانی
پاییز...
آسمان ابری،
کوچه های مه گرفته
وصدای خش خش برگهای نارنجی
در زیر پای عابرانی که ،از سر دلتنگی ،
به خیابان زده اند...
باران ذبیحی
خورشید من !
در نور تو
سایه ها می می میرند
و رؤیاهای من رنگ می گیرند
تو می وزیُ من در عشق
گلبرگ به گلبرگ گشوده می شوم
آن سان که بهار
به گل های سرخ می گوید
باز شوند
خانه ام آغوش توست
سرشار از ترانهٔ قلبت
این سیلاب های گلُ ریحان
که هوای زمین را
جا به جا می کنند
و در گلوی زندگی
جان می ریزند
و من تو را
با احساس عاشقانه ای که
هر گز
خاموشی نمی پذیرد
در هر لحظه از همیشه
دوست خواهم داشت
پرویز صادقی