به خوابم اگر نیایی به همه خواهم گفت

به خوابم اگر نیایی به همه خواهم گفت
خورشید را که روی زمین راه می رفت
خواهم گفت : اقیانوسها را که به دست گرفته بودی
و باچشمانت چگونه شب را روز می کردی
برای داشتن تو
اگر بخواهی خنجر به گلو می گیرم
وعیدعشاق را رقم خواهم زد
می خواهم خنجرت گلویم را پاره کند
بی آنکه خدا دلش بسوزد
برای داشتن تو
پای پیاده خط استوا را خواهم دوید
تمام صحراهای دور ونزدیک
می خواهم به نام تو جهان را نشانه بگذارم
برای داشتن تو
هم اشک یعقوب می شوم
هم ناله زلیخا
هم زبان بلقیس
برای داشتن تو حتی
شهید می شوم


سهام الشعشاع شاعر سوری

بی تو حتی پرنده بودن هم،

بی تو حتی پرنده بودن هم،
معنی سادۀ رهایی نیست؛
قفسی بدتر از جدایی نیست.

لیلا_جعفری_قهفرخی

قیامت می شود اگر چشمانت

قیامت می شود اگر چشمانت
پنجره های دلم را ببندد
وخسوف گریبانِ خورشید را می گیرد
اگر آفتابِ اشتیاقت
جایِ خود را به ابری ترین آسمانِ شهر
تقدیم کند

صدف های کنارِ ساحل
هنوز داستانِ قدم زدن های عاشقانه ی مارا
درگوش دریا زمزمه میکنند

هنوز گلهای وحشیِ کوهستان
مراقبند که مبادا
دوباره تو درخلوتی مه گرفته،
دست به گردنشان بیاویزی
بسترِ آرامِ خاک را بهم ریزی
تا عشق ، با شاخه ای فنا شده،
هدیه ی من شود!

دلم می سوزد برای ،
اینهمه برهم زدن های زمین و زمان،
که تو به دوش کشیدی
تا من بمانم!
حالا هراس درمن خانه کرده،
که تو نروی و من،
بازهم ،
بمانم......


مژگان رشیدی