در نبردی نابرابر با خودم جنگیدهام...
مرگ خود با دست خود را من به چشمم دیدهام
هرکسی از یک نفر در زندگی ناراحت است
من ولی از خویشتن هر روز و شب رنجیدهام
در سکوت شب میان واژگان گمگشتهام...
در میان بغضها تلخ و غمین خندیدهام...
سر به زیر و ساده و بیادعا در دشت غم
من به هر ساز جهان هرچند بد، رقصیدهام
در ترازوی جهان هم عشق تنها داور است
هرکسی را با عیار عشق من سنجیدهام...
سانیا علی نژاد