سراسیمه و بی پناه

سراسیمه و بی پناه
برق گمشده ی لبخندی را جستجو می کرد
در شکاف ترک لحظه ها
گویی به یآس مرداب رسیده بود
یا نه ،آرامش یرکه و سنگ
به وضوح می دید
گل زخمی که در دستم
شکوفه ی تاول زده بود
ولی چون دردی ناشکیب باز جستجو می کرد
...
سراسیمه و بی پناه
شاخه های شکسته ی دستم را کنار زد
تا درخت تکیده تنم پیدا شود
با چشمانی بغض زده
و تفکری ابری
سرم در راه بدرقه ی باران بود
نمی دانست ...
که من و شب ، مهتاب را درو کردیم
و بارها تنمان به فکرمان باخته بود بازی را
دل من ...
در کوچه ها گم شده بود
و عبس بود بازگشت ما
نمی دانست که من دیگر
صداقت چاده ها را باور ندارم ...


اقبال طاهری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد