دوباره از توسرودم, دوباره جانم سوخت
دوباره نام تو بردم, لب و زبانم سوخت
گمان من که تو اینطور عشق می کردی
ولی به طرز فجیعی دل جوانم سوخت
کجایی ای تب پرواز , خانه ات آباد
ز بس که مشق توکردیم خانمانم سوخت
به موج آبی چشمت بگو که برخیزد
ز شعله های تو انگار سایه بانم سوخت
پرنده ام به قفس خو نمی کند مردم
ببار نم نم باران که آسمانم سوخت
چگونه گرم بگیرم ترا در آغوشم
که تو نیامدی و حجم بازوانم سوخت
نمانده هیچ حواسی برای من باقی
که از حرارت تو مغز و استخوانم سوخت
همیشه نان دلم را تو می کنی آجر
دوباره شعر تو گفتم دوباره نانم سوخت
سیدقاسم حسینی سوته