ای خیال دیدنت برزخم ودرد دل شفا
ازدلم یکباره گشتی اینچنین غافل چرا ؟
درنبودت باغ بی برگم ؛ بهارانم نرو
چهارفصل زندگی بی توخزانی شدبیا
بیم از تو دور ماندن را نیارد تاب دل
گر به این ترسم دهی سرعت نمی بینی مرا
آن همه دلبستگی هایت شده نقشِ براب
درکجا هستی در این دلدادگی وما کجا؟
بی تو زندانی شدم در تنگنای زندگی
گرچه می دانم نمی سازی از این بندم رها
بی وفایی پیشه کردی وتماشامی کنی
هیچ می دانی چه اشوبی به دل کردی به پا؟
گفته بودی یاروهمراه منی اما چه شد؟
من که چون سایه به دنبالت دویدم سالها
ازپریشانحالی خودمی سرایم روز وشب
چون پریشان دیدهام هربارگیسوی تورا
آه آتش می زند بردل جدایی ها غریب
سوختم روزی که باچشم توگشتم آشنا
اصغر اروجی
بیشه اندیشه را سوزانده آند
خلق را ازدین برگردانده اند
پخمه ها درپست های میهن اند
نخبه ها را از وطن کوچانده اند
گردن اندیشمندان زیر دار
ابلهان را سوی ما شورانده اند
یک گروه آسان چپاول می کنند
دیگرا درنان شب درمانده اند
دل پریشان دیده ها بارانی اند
بغضها را یک صدا ترکانده اند
چشم را بگشا وفردوسی ببین
شعر مرگ پارسی را خوانده ان
باغ دین وداد را خشکانده
جای آن بذر ریا افشانده اند
بالباس پارسایی دزد را
هرکجا ازاتهام برهاند اند
با که باید گفت احوال غریب
اشکها از دیده ام بچگانده اند
اصغر اروجی
تارمویم را رها کن روزتارم راببین
یا به رنگ بینوایی روزگارم راببین
جرعه جرعه زهر را درجام وجانم ریختی
پیکررنجوروحال بیقرارم راببین
ازدروغ وجهل ونیرنگ وریایت خسته ام
ازگرانی چشم های اشگبارم راببین
.حال وروزم را مگرباورنداری خوب نیست؟
دردها ازدست تودرکوله بارم راببین
کام من تلخ است گرچه روزگارم تلخ تر
درد ومشکل های سخت وبیشمارم راببین
برخلاف وعده هایت روزگارمن گذشت
سالها باوعده هایت انتظارم راببین
دربهار آرزوها که نویدش داده ای
باغ زخمی از تبربی برگ وبارم راببین
نامرادی های ما را در غزلهای غریب
زردی پاییزوغم درنوبهارم راببین
اصغر اروجی
قلم برخیز وازادانه بنویس
توازعشق وطن جانانه بنویس
بخوان با زن سرود زندگی را
که زن را برتراز مردانه بنویس
خرد را با شجاعت درهم آویز
ودروصفش خردمندانه بنویس
غم ودرد دل ورنج وطن را
قلم برکوروش فرزانه بنویس
ازاین گفتار وپندار پراز جهل
وکردار ستمکارانه بنویس
گسستن از تبار ومردم خود
ازعشق ومهربر بیگانه بنویس
قلم از سفره های خالی از نان
غم نان آور هر خانه بنویس
قلم از گشتن سردر زباله
دلم را زخمی و ویرانه بنویس
سرم را با همه باران گریه
قلم درحسرت یک شانه بنویس
اگر غمگین تر از غمنامه اما
قلم از حال این کاشانه بنویس
فسادوفقرواز تاراج ثروت
از اعمال تبهکارانه بنویس
قلم از مادران دل پریشان
از اشک کودک دردانه بنویش
ریاو وعده های پوچ وتزویر
از آن رفتار بی شرمانه بنویس
غزلهای مرا زخمی وگریان
غریبانه ولی رندانه بنویس
اصغر اروجی