گفتی بیا
گفتم کجا؟!
گفتی میانِ جان ما...
مولانا
دل تنگم و دیدارِ تو درمانِ من است
بی رنگِ رُخت، زمانه زندانِ من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تَنی
آنچِ از غمِ هجرانِ تو بر جانِ من است!
مولوی
عشقت به دلم درآمد و شاد برفت
بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت
گفتم به تکلف دو سه روز بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت
مولانا