گیسوی خیالم موی افشان شده است
در قطرهی اشکم عشق مهمان شده است
دیشب عجبا فالم چه خوش آمده بود
با چشم ترم هم، او غزل خوان شده است
در قهوه ی چشمش جز دلم هیچ نبود
بیچاره دلم از خویش گریزان شده است
یک جرعه مرا بس بود که دیوانه شوم
رسوای نگاهش، حالا مسلمان شده است
دیدم، دل من لرزید مغلوب شدم
این قلب و دلم وه سهم یزدان شده است
مومن شده ام چشمان زیبای تو را
ای عشق، گمانم وقت درمان شده است
راضیه بهلولیان