دردانه نه آن باشد کز دیده عیان باشد
دُر ، در صدفِ سینه باید که نهان باشد
هرگز نشود نوشین آبی به دلِ مرداب
باشد چو گوارا هر، آبی که روان باشد
انگاه سخن زیباست کز چشم بیان گردد
محرم نشود چون کس، حتی زبان باشد
زنجیر یقین ست عشق در باور هر عاشق
هرگز نتواند عشق ، محصولِ گمان باشد
آن جانِ جهان را در بیراهه چه میجویی
جایی نکنی پیدا، او در دل و جان باشد
بر دل بنشاند غم، صد تیر، خیالی نیست
گر دوست زند تیر و گر عشق کمان باشد
در آیینه بنگر دوست با دیدهِ دل، هرگاه
دیدی اثری از دل پس عشق همان باشد
محکوم به پیری نیست دل در گذر ایام
بس پیر که او را دل شاداب وجوان باشد
عشق آتش و عاشق دل،معشوقه صاحبدل
این شعله فروزانست کز عشق نشان باشد....
پژند محرر صفایی