گل های گلیم به گلایه گریه می کنند
گردبادِ گناه گهواره ی آرامشم را گرفته
گهگاه گریه ها برای سنگسار من سنگ می گردند
گُرگُرِ گرمایِ گریستن به گونه هایم چنگ می اندازد
گوشواره ی درد به جنگِ گوشم آمده
گردنبدِ بغض، تفنگ به گلویم گذاشته
سگ هایِ رگ هایِ قلبم گوسفندانِ رگ ها را گاز می گیرند
گرگ به گله ی گاوهایِ توانم لگد زده
گردانِ مرگ گردنم را گرو گرفته
گرز گرانِ زندگی، گورم را کنده
گر گیتی، گاریِ مرگ را گران نکرده بود
گدایِ تنم، گاریِ مرگ را سوار بود
گَنگ اما گُنگ میان گیسوان گیتی سرگردانم
امید گواراترین گُدارِ این گدازه ی بی رحم است
با ریگ به جنگِ تُنگِ تَنگِ تن رفتن، مرگ تدریجی است
با سنگ به تُنگِ تَنگِ تنم زدن مردانگی است.
رضا حقی