تقدیم به باران پاک لحظه های من
دیشب که باران را صدا کردم
باران مرا صد قصه می آورد
من غرق در یک رویش تازه
او آسمان را هدیه می آورد
باران که می بارد صدای عشق
از نو مرا آبادمی سازد
با لرزشی مرطوب از جسمم
نیلوفری آزاد می سازد
باران مرا یادآور شعر است
با بارشی از عشق و دنیایش
در غنچه ی خاموش یک واژه
در لابه لای پیچ و خم هایش
در زیر باران چتر را بستم
خود را به آغوشش رها کردم
با چشمهای خیس و نیمه باز
نام تو را هردَم صدا کردم
باران مرا همرنگ تو می کرد
رنگ جنون آمیز یک آتش
رنگی به پُرمهری چشمانت
خرسند شد ناگفته از فالش
باران دوباره می زند آهنگ
او مقصدش را خوب می داند
انگار از احساس من او نیز
راز مرا نادیده می خواند
باران تو شاهد باش کین را دل
در گوش او آرام نجوا کرد
درمان این شوریدگی ها باش
عشق مرا با تو چه معنا کرد
باران مرا از صورتم بوسید
او چتر شد بر گیسوان من
آرامشی از جنس یک رویا
خوابید بر ترس نهان من
باران پاک لحظه های من
آبی و پرمهری تو چون باران
تو خود دلیل زایش شعری
آغاز بودن بر تو گلباران
نیلوفر نیک نهاد