سرخوش همی خرامد آن سرو در سرایت

سرخوش همی خرامد آن سرو در سرایت
سرور که نیک باشد نیکی کند سرایت
برگی ببوی مهرت بر باد آرزویت
رقصید در هوایت افتاد زیر پایت
سرو از سر ملامت با رز بگفت بارت
بگذار و باده بر گیر کز غم کند رهایت
از غم در آی و در خم کشته پیاله انداز
دریای غم نه بحری است کان را بود نهایت
دردانه ی حقیقت در دام ما نگنجد
در جام می بجوید غواص با درایت
تعلیم علم هستی با عشق هست و مستی
نتوان گرفت یادش با کینه و کنایت
ای ناخدا خدا را دریاب درد ما را
در است درد ما و بحر است آشنایت
چون عشق یار شیرین شوراند اشک ما را
از شوق غرقه گشتیم در شکر و در شکایت
گر آشنای مایی‌ درد آشنای مایی
قبل از بیان حالت ظاهر کنی دوایت
گر محرمی بکویش حرمت بگو ز رویش
بی خود بکوی مستان از خود مکن حکایت


محمد جهادی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد