من از تصویر هرچیزی به جز آغاز دلگیرم
پر از رویای پروازم دمادم اوج می گیرم
حصار دور رویا را شبی آهسته ویران کن
رهایم کن ز خواب ولحظه های سخت تعبیرم
همانا نقطه ی امنی برای این من ویران
پناهم شانه های توست و گرما بخش تقدیرم
میان بازوانت حبس کن این جان بی جان را
که زیباییِ چشمانت اسیرم کرد و زنجیرم
هجوم غصه ها هر شب هجوم بغض و دلتنگی
نکرد این روح را ویران که یادت کرده تعمیرم
تو نقاش غزل هستی نباشی بی تو دلگیرم
بزن نقشی به این طرحم تویی مضمون تصویرم
سمیه مهرجوئی