پشیمانی نشانم داد
ره گم گشته را از آن
امیدواریهای پی در پی
به صد ره رفته را انگار
انکار نرفتن داد
که آه آخرینم را
به بغض و کینه و غم داد
پشیمان بودم و اما
صبوری طاقتم بستاند
نه راه پس میدیدم
نه را راه پیش که برگردم
چو خاکستر میان شعله بستر
فقط فریاد میخواهم
که بر بغض فرو بسته بر این لحظه
فرود آرم تمام خستگی هایم
زمان کز کرده و خاموش
فقط پایان میبینم
نمیدانم که شاید این
همین لحظه
همین کشمکش در غم فرو رفته
مرا پیغام آغازست
ولی همرا ترسی از
نــــــــــفس های فرو بسته
حسین حصاری