نگفته ام برای تو راز نهانی دلم

نگفته ام برای تو راز نهانی دلم
ز اشک و آه دائم و کسیکه گشته قاتلم

زخم فراقت به دلم لحظه به لحظه نو شود
رفتی و با رفتن تو، بریده بند محملم

موج غرورت بشکست قایق مهربانی ام
من آن شکسته قایق مانده کنار ساحلم


راه گریزم نبود ز خیمه گاه فکر تو
کمند گیسوان تو کشیده در سلاسلم

ز تیغ هجران و غمت خمیده قامت شده ام
ز کف برفته هستی و به باد رفته حاصلم

صدای رسوایی من ز بام تو شنیده شد
عاقبتم چنان شده که نقل در محافلم

الا تو ای ذاکر من خلاصه کن درد دلم
که هرچه دست و پا زنم تا کمرم پا به گلم

جواد فرجی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد