تو غروب ِ ماه آذر
تو هوای سرد و غمگین
زده ماهیگیر به دریا
تو سکوت و مه سنگین
به دلش افتاده حتی
هم مسیرِ باد و ابرا
اگرم پارو نباشه
می بینه خورشید فردا
یهو ماهیگیر می بینه
روی موج ،کنار قایق
زل زده به چشمای اون
چشم یه ماهی عاشق
پشت پولکش نوشته
دیدن چشمای آبیش
که مث خود بهشته
کار دست سرنوشته
مرد ماهیگیر خسته
که دلش از غم شکسته
به خیالش نه امیدی
بلکه درها همه بسته
توی رویاهاش می بینه
همه غصه هاش می میره
لااقل این صید زیبا
جای قرض هاش می گیره
یه ماهی با چشم غمگین
پولکاش که همه رنگین
توی دستای زمختش
یه سکوت سرد و سنگین
زیر لب ماهی می خونه
یه نوای عاشقونه
با صدای نرم ونازک
پره شکوه و بهونه
دل ماهگیر که لرزید
وقتی چشم ماهی و دید
بی هوا یه حس تازه
تو خیالش زد و چرخید
تور و ماهی و یه قایق
زل زده یه مرد عاشق
به لباس وتور ماهی
می گذره چه زود دقایق
یهو طوفان شد و بارون
حال ماهی شد پریشون
دست ماهیگیر جدا شد
از تو دست ماهی آسون
عشقی که دریا آوردش
باد اومد واونو بردش
دل ماهیگیر شکست و
اونو به دریا سپردش
سمیرا صادقى
تا که لبخند زدی بغض رها کرد مرا
خنده ی پشت نگاه تو فنا کرد مرا
تا تو باشی به کنارم خوشِ احوال دلم
که اقاقیِ دلت باز صدا کرد مرا
گریه ی ابر تویی ،هم مویه ی باد خزان
ساز ناکوک غمت سوز ِنوا کرد مرا
پیچکی مست خرامان به تنم پیچیده ای
دست روحت ز تن خسته جدا کرد مرا
دلبری چون تو سیه چشم و فریبنده چرا
دل سپردن به دلش جور و جفا کرد مرا
دین و آیین و بت و میکده ام چشم تو شد
حال دینداری تو سوی خدا کرد مرا
سمیرا صادقى
هی نگو خاطره هامون همه سرخورده شدن
توی پاییزِ نگاهت گلِ پژمرده شدن
رقص گندم زار زلفت لای دستای خزون
پشت لبخند تو پنهون شده افسرده شدن
هُرم احساس تو جون داده به تنهاییِ من
آرزوها که نمردن،کمی آزرده شدن
یک شروع تازه داره به دلم سر می کشه
با نگاهت همه شب تا آسمون پر می کشه
تو بگو تا ته دنیا با دلم همسفری
از سکوتم می شنوی ،از دل من با خبری
تو بگو آخرِسر می رسه باز نوبت ما
شعر وموسیقی و بارون همه هم صحبت ما
تو بگو تا آخرش، دستمو ولنمیکنی
چشمه ی زلال قلبمو، تو ،گِل نمیکنی
سمیرا صادقی
واژه هایِ گنگ من, شعرِ ناب چشمِ تو
بغضِ من آبستن از ,کبر وشک و خشمِ تو
آن زمان که قلبِ من با صدای تو تپید
لحظه ها سرکش شد و چشم تو من را ندید
شاخه هایِ نسترن با هراس من شکست
دستِ تو بی اعتنا در به روی من ببست
لمس دست گرم تو,ضجه های باورم
داغی گل بوسه ات ,التهاب آخرم
عطرِ مویِ مست تو باد را از هوش بُرد
شانه را دستِ رقیب دید و از اندوه مُرد
آتشی در جانِ من شعله هایش قد کشید
نبضِ آغوشِ تو را گوش احساسم شنید
اشکِ شعرم می چکد روی کاغذبی تو باز
آب شد ته مانده ی شمع احساس از نیاز
می شود با تو گذشت از مسیرِ خستگی
خنده را بر لب کشید از تبِ دلبستگی
واژه های مُرده ام با حضورت جان گرفت
شعرِ من پژمرده شد رفتی و باران گرفت
سمیرا صادقی