خروسی با وقار و با صلابت
به سر تاجی مرصع از وجاهت
کنار بوستانی سبز و پرگل
معطر از شمیم یاس و سنبل
به همراه عیال با نجابت
که میکرد از عفاف او حکایت
مصون از چشم ناپاک اراذل
که از ستر و حجابش گشته حاصل
قدم میزد خرامان و سبک بار
به دور از های و هوی شهر و بازار
در این اثنٰی خروسی لاابالی
که ذهنش بود از اندیشه خالی
جوان غافلی دور از تعهد
به ارزشهای والا بی تقید
برون آمد بزک کرده ز لانه
غریق زیورآلات زنانه
به نزدش مرغکی غافلتر از او
رها از هر مرام و مسلک و خو
لباس تنگ و نازک کرده بر تن
به دست باد داده موی خرمن
تمام تار و پود او نمایان
ز پشت پوشش کوتاه چسبان
ز جا کنده به بالا برده ابرو
پریشان کرده دلها را چو گیسو
سراپای وجودش عشوه و ناز
به او مشتاق مردان هوسباز
قدم میزد کنارش مردک لوس
بدون درکی از مفهوم ناموس
خروسی درخور نقد و نکوهش
از او خون خردمندان به جوشش
خروس باحیا یک دم برآشفت
خدا لعنت به مرد بی حیا گفت
جلو رفت و گرفت او را در آغوش
به نرمی گفت چیزی بر در گوش
تذکر داد با بوسه به رویش
که باشد فکر مرغ و آبرویش
علی اکبر نشوه