در این دورانِ خون و آتش و درد

در این دورانِ خون و آتش و درد
زمستان گرم و تابستان شده سرد
جوانمردی دگر نیست کیش مردان
به نامردی کنند درمان هر درد
دگر همسایه با همسایه دوست نیست
تظاهر خنده لب دارند و دل درد
پریشان است هوای شهر و روستا
خزان ها سبز بهاران گشته رخ زرد
هزاران گر کنی نیکی غلامان

به هنگام هواخواهی شوی فرد
شب و روزها همه درگیرِ کارند
به برداشت عایدند آفاقِ دلسرد
یکی آراسته دیروز رهگذر بود
که صبح جمعی رساندند وادیِ سرد
دلیلش را یکی از بستگان گفت
کرونا بود طبیب گفت لازمید طَرد
فهیمی پرسید از آن روایِ مرگ
کجا معلوم که فارغ هستی آن درد
خروشان نعره زد غررید به دانا
زبان پس گیر که گشتی قاصد سرد
نفهمید ساکن است دورانِ معکوس
تجارت خانه بر پا کرده نامرد
بِجَهد حافظ که خاموشی گزینی
فزون از بی فزونی می‌کشد درد

حافظ کریمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد