گه گداری باید از خانهی خود دور شوی
بروی سمت بهار
کمی از عشق وجودش شنوی
کمی از هجر درونش شنوی
و به زیبایی جاری شدن اشک دلش غبطه خوری
سمت جنگل بروی
به گیاهی که سر از خاک برون آورده
اندکی فکر کنی
سوی دریا بروی
و به زیبایی امواج زمان گوش کنی
تا ببینی به چه میزان
جهان در کار است
کاش آدم بتواند به کمی علم و ادب
ره خود سمت مضرات جهان مینبرد
کاش آدم بتواند به کسی نظر کند
کاش آدم بتواند ز خسی حذر کند
کاش آدم بتواند برود سمت خیال
پشت پرچین خیال
شاپرک دور گلی میچرخد
قاصدک گرد دلی میگردد
پشت پرچین خیال
فاضلی فرصت این جان
به غفلت نبرد
حاکمی پارهای از خاک
به ظلمت نبرد
پشت پرچین خیال
میشود در تپش قلب زمان کاوش کرد
میشود در وزش باد سحر کوشش کرد
پشت پرچین خیال
ورد کام مَلِک و مور و ملخ عاشقی است
سیرهی زندگی هر بشری کاشفی است
پشت پرچین خیال
روشنی بخش جهان خورشید است
زیور و زینت آن پاییز است
پشت پرچین خیال
شور خواندن جاریست
شوق دیدن جاریست
پشت پرچین خیال
زندگانی جاریست
مهدی مزرعه