یک تماس خشک و خالی هم ندارم
یک پرنده که پر و بالی ندارم
پشت خط یک روز ماندم بس نبود
من سلیمانم ولی قالی ندارم
کشک بود عشقی که دم زد یار من
جان تو بعد تو من حالی ندارم
یک عدد کف گرگی لازم بوده ای
در بیابانی که خشکسالی ندارم
دست رد بر سینه ی مردم زدم
خسته ام بااینکه سن و سالی ندارم
ثریا امانیان