از پشتِ بامِ خانه،شبها کنم به سویت
چشمِ امیدوارم در آرزوی رویت
در آسمانِ تیره،مَه را کنم نظاره
گویا تو را ببینم در پیشِ رو دوباره
بیرون نمی توان کرد،از سر خیالِ پیوند
پنهان کنم غمم را بی ناله پشتِ لبخند
باید کجا شبیهت،پیدا کنم که شاید
آرامشی بیابم،خنده به لب بیاید
دیگر تو هم کمی رحم کن بر دلِ کبابم
آرامِ جان ندارم،دائم در اضطرابم
تابی دگر ندارد،غمگین دلِ ِ خزانم
آخر تو کن مدارا،قدری بده امانم
گاهی روم در آن کوی که داشتیم دیدار
غمگین نشینم و بعد،ناله کنم عزادار
عرضی ندارد عمرم،دستت دراز کن یار
زانو زدم زمین بر من نیست این سزاوار
شبها رسم به خانه،نالم شبیه یعقوب
چشمم سپید و جانم،در آتش و در آشوب
چندین و چند ماهی است،من صورتت ندیدم
ای نازنین تو یارا،بی روی تو شهیدم
رویی که بر همایون،پوشانده ای نپوشان
تجدید کن نظر را،روی از دلش نگردان
علیرضا اسماعیلی همایون