یک نفس فارغ ز اندوه دل ما نیستی
ای پریشان خاطر از ما از چه یکجا نیستی
پیر دل گشتی و دیدی زخم کاری ها ز دل
با همه دشواریش فکر مداوا نیستی
همچو عنقایی و قاف عشق پنهان منزلت
کنج عزلت رفته و در چاه دنیا نیستی
کرده ای قهر و ردای مهر خود را برده ای
از چه رو ای مهربان با من شکیبا نیستی
در سخاوت آسمانی و چو دریا بیکران
در کجا جویم تو را دیگر هویدا نیستی
من که میدانم تو مست از باده جانانه ای
یک دمی در حسرت مستی صهبا نیستی
رفته ای و جان من را برده ای همراه خود
جان بلب آمد کنارم چون مسیحا نیستی
عشق پنهان را دهم اینجا قسم ای مهربان
اذن دیدارم بده در غم تو تنها نیستی
(احمد )ار دارد دلی و دست خیر از لطف توست
از چه رو از چشم من پنهان و پیدا نیستی
احمد راد