از چشمه ی دل دیدی چرا موج و تلاطم
وز کرده ی دل دو چشم من راه پیاپی
از دشت گلی چیدی تو را شور و لبالب
من از دم خود رفته برون با تو چرا طی
ازاده دهقان بنادکی
شب بوی تو و مست زمانه
باز یاد تو و تا این ترانه
از هستی عشق بیرون نرفتم
انگار که لبم دارد نشانه
ازاده دهقان بنادکی
ماه آب و یاد تو باز
آری دلم یاد تو هست
این شب و این نگاه تو
سبزه دلم با تو نشست
شکوفه و بنفشه ها
شاخه خوشست که نشکست
این پرواز پرنده را
خوش دیده ام آزاد از دست
آواز قمری خدا
امان از پروانه و جست
ازاده دهقان بنادکی
غنچه غنچه روییده و وا می شوی
نیک من خوب تویی هر دم تسلا می شوی
سبزه سبزه در بهار یک آن تو جانم می شوی
ریشه تا شکوفه ای ای وای هویدا می شوی
من که بی چون و چرا از نظرت در نروم
ای که بر دل و لبی چون گل شکوفا می شوی
بار دیگر تو چون نسیم صبح ، عشق من پیدا چرا
ای که از رنگ شبی هر دم مبرا می شوی
با تبسم گاه به گاه گل را نمایان می کنی
قالی کرمان تو که جمعی تماشا می شوی
خوبی و این مردمان رنگین شدند یک به یک
هرچه پایین می روم باز تو بالا می شوی
این که دستگیر شده ای وصف دلم با این خدا
روزی که پایین روی با یک محیا می شوی
ازاده دهقان بنادکی
با همه راه و حیرانی ام
آمده ام تا تو نرهانی ام
طاقت من هیچ هیچ آخرش
آمده ام تو شکوفانی ام
خسته از این ظلمت و طوفان منم
آمده ام تا بتکانی ام
دل گرم ماه شب چرا نیستم
آمده ام تا تو به نورانی ام
آمده ام با همه ی عاشقان
تا تو یک کم هم بنوازانی ام
با همه شور و این همه غزلها
آمده ام تا تو به سرایی ام
عاشق راه پاک تو این منم
آمده ام غنچه نخشکانی ام
آمده ام تا تو نوایی ام
امید من صاحب مهمانی ام
دشمن و دوست گاه گرگ نما
آمده ام تا تو نبارانی ام
ای همه لحظه های پنهانی ام
آمده ام تا تو کشانی ام
ازاده دهقان بنادکی