مفتخر بودیم، سه، چهار روزی در این دنیا
از هیچ چیز غافل نبودیم جز یاد خدا
گران تمام شد، هر چه داشتیم رفت برباد
جز اندک متاعی که در قباله ماست
شرط حیاط روز اول صلح بود نه جنگ ؟
برکت حیات بودو عزت نفس تن
چه کردیم، چه بر داشتیم موقع رفتن
ان زمان که دیگر تمام است مهلت ادم
زهرا شعبانی
چه خوش باشد صدای نغمه بلبل
تهی باشد همی از ساز و دف و دُهل
چو بنگر بر گیاهی که بروید بر بیابانی
نباشد جز نگهبانش خدای صبر و بردباری
تلاش ان پرستویی که ساخته لانه ای کوچک
ندارد تنبلی بر تن، ندارد او رفاهی چند
ز هر جایی و ارگانی نداری دستی بر ارزن
بساز خود را و بشکن ان قفس تن
زهرا شعبانی
تو باور می کنی شاید، ز زخم خنجری باشم
که از فریاد آزادی، برون آید ز خون از سر
شکسته تر ز پیکرها، زضربت خورده ی خنجر
به خاک افتاده این اصغر، جداگشته سر از پیکر
تو باور می کنی شاید، ز زیر سُم اسبانم
زقافله خبر دارم،که تشنه بر گریبانند
تو باور می کنی شاید ز خارهای بیابان را
زدستانم کشیدم تا نیازارد، چوپای این یتیمان را
توباور می کنی شایدزلحظه های اخر هم
دلم سوخته بر ان کس که، بریده این سر وپیکر
زهرا شعبانی
گر معشوقه ی دل از سر عشق
خاطر زلفت برهاند سر عِیش
گر عزل باده و مستی و خموشیست به بار
تو و ان زینت هستی و صبوریست به کار
از پی اسمت و ان خال صبورا چیدم
در دامنه ی تابش هستی مسیحا دیدم
از سَرناز ، ز مستی و مَلک شاهی باش
شاهد زمزمه ی عشق پریایی باش
فلک از چرخ زمونه باز ایستد چنان
چون که مِهرش به زلیخاست نشان
از شرف یاب ترین ناظر کیفی خداست
چو غزل نامه به عشقت سر تمکین و وفاست.
زهرا شعبانی
طاقت ندارم از نگاهت دور باشم
یا پیش هم باشیم و من مجبور باشم...
با من بمان هر لحظه می افتم به پایت
هر چند در ظاهر زنی مغرور باشم
وقتی دلت صیاد این دریاست ای کاش
من ماهی ِ افتاده ای در تور باشم
بگذار با رویای وصلت خو بگیرم
حتی اگر یک وصله ی ناجور باشم
آغوش وا کن! حرف هایم گفتنی نیست
تا کی فقط در شاعری مشهور باشم؟!
پیراهنم ارزانی چشمان مست ات
لطفی ندارد عشق اگر محصور باشم!
روزی اگر سهم کسی بودی دعا کن ـ
ـ من کور باشم ، کور باشم ، کور باشم!
"زهرا شعبانی"