صدای چک چک باران چراغ خانه ی ما کو؟

صدای چک چک باران چراغ خانه ی ما کو؟
درخت توت قدیمی گل جوانه ی ما کو؟

تمام جنگل افرا اسیر دود سیاه است
فرشته های سخنگوی آشیانه ی ما کو؟

مه غلیظ گرفته مسیر چلچله ها را
مدینه ی دگری نیست پشتوانه ی ما کو؟


نمی شود، نه چگونه؟ چطور از تو بپرسم؟
سفیر غار حرا آخرین نشانه ی ما کو؟

هزار سال دگر رفت و مادران ننوشتند
تو را به فاطمه انگشتر زمانه ی ما کو؟

بهار هم برسد با شکوفه های سپیدش
بدون بال و نفس نای عاشقانه ی ما کو؟

اگرچه آبی دریا میان چشم تو‌ خفته
برای ابر شدن کثرت بهانه ی ما کو؟

بهای دیدن عنقا سفر به قله ی قاف است
ولی سپاه کفن پوش چند گانه ی ما کو؟

نشسته ایم که دنیا به ما نظر کند اما
برای زنده شدن مرد جاودانه ی ما کو؟

سمیه عادلی

ما رنج عشق را به تماشا گذاشتیم

ما رنج عشق را به تماشا گذاشتیم
عیسی صفت به مسلخ خود پا گذاشتیم

هر‌چند کوسه های طمع صف کشیده اند
یاقوت سرخ را لب دریا گذاشتیم

در کنج فقر هیچ کسی یاد ما نکرد
ناچار قفل پنجره را وا گذاشتیم

اجر سکوت منتظران غیر آه نیست
وقتی بهشت را سر دعوا گذاشتیم

ما نیز با حلول شب قدر تا سحر
سر بر پیاله های تمنا گذاشتیم

روزی دلیل روشنی ماه می شود
سنگی که بر دهان صدف ها گذاشتیم

ما اشک را به دیده ی منت نهاده و
معشوق را برای زلیخا گذاشتیم

فرجام هر که صورت ما را به غم نواخت
از این جهان به عالم عقبی گذاشتیم

با آرزوی قیس بنی عامری شدن
پا جای پای بادیه پیما گذاشتیم

عقل سلیم را به تحمل گداخته
دیوانه رو به دامن صحرا گذاشتیم

ما دست از زمین و زمان شسته ایم که
انگشت روی لانه ی عنقا گذاشتیم

ای عابران گمشده در کوچه باغ ها
ما شمع را برای شما جا گذاشتیم

خورشید را به لطف حباحب نیاز نیست
(دنیا برای مردم دنیا گذاشتیم)

سمیه عادلی

ما رنج عشق را به تماشا گذاشتیم

ما رنج عشق را به تماشا گذاشتیم
عیسی صفت به مسلخ خود پا گذاشتیم

هر‌چند کوسه های طمع صف کشیده اند
یاقوت سرخ را لب دریا گذاشتیم

در کنج فقر هیچ کسی یاد ما نکرد
ناچار قفل پنجره را وا گذاشتیم

اجر سکوت منتظران غیر آه نیست
وقتی بهشت را سر دعوا گذاشتیم

ما نیز با حلول شب قدر تا سحر
سر بر پیاله های تمنا گذاشتیم

روزی دلیل روشنی ماه می شود
سنگی که بر دهان صدف ها گذاشتیم

ما اشک را به دیده ی منت نهاده و
معشوق را برای زلیخا گذاشتیم

فرجام هر که صورت ما را به غم نواخت
از این جهان به عالم عقبی گذاشتیم

با آرزوی قیس بنی عامری شدن
پا جای پای بادیه پیما گذاشتیم

عقل سلیم را به تحمل گداخته
دیوانه رو به دامن صحرا گذاشتیم

ما دست از زمین و زمان شسته ایم که
انگشت روی لانه ی عنقا گذاشتیم

ای عابران گمشده در کوچه باغ ها
ما شمع را برای شما جا گذاشتیم

خورشید را به لطف حباحب نیاز نیست
(دنیا برای مردم دنیا گذاشتیم)

سمیه عادلی

گویی خداوند سالهاست

گویی خداوند سالهاست
از زمین دلم رخت بسته است

هیچ فرشته ای جز مرگ
برای کودک درونم
سرود آزادی نمی خواند

نفس هایم بوی گناه گرفته‌
و دست هایم کورکورانه
خاک را شخم می زند
تا گندم های بیشتری درو کند

گویی فراموش کرده ام
پایان مرگ است
و زمین
تبعید گاه آرزوهایی ست
که از اجدادم به ارث برده ام

سمیه عادلی